۱۳۹۱ اردیبهشت ۱, جمعه

نقد مواضع اقتصادی راستگرایان ایرانی




این تنها رسانه ها و تریبون های حکومتی نیستند که از حافظه تاریخی کوتاه مدت و نا آگاهی مخاطب سوء استفاده می کنند

نقد مواضع اقتصادی راستگرایان ایرانی

به دلایل متعددی در یک کشور یا اجتماع، مردم یا گروهی از مخاطبین دارای حافظه تاریخی کوتاه مدت و یا اصولا فاقد آگاهی های سیاسی-اجتماعی- تاریخی هستند. "پاره ای" از دلایل وجود چنین نقصی در یک جامعه مواردی مانند: فقدان نهادهای دموکراتیک و سازمانهای سیاسی- اجتماعی، شرایط  دشوار معیشتی، حاکم بودن خفقان سیاسی،  برپا بودن نظام سانسور، قدمت تاریخ استبدادی و مسائلی اینچنی است.

در طول تاریخ، حاکمان جوامع اینچنینی به خصوص در تاریخ شکل گیری و روی کار آمدن اشکال مدرن حکومتی، نظام های حاکم از نهایت ظرفیت ممکن برای سود بردن از این شرایط استفاده کرده اند. البته این امر فقط مختص دیکتاتوری ها (با تعریف عامیانه موجود) و جوامع دارای وضعیت نابسامان معیشتی و اقتصادی نبوده و حتی حکومتهایی که از آنها به عنوان نمونه های اعلای دموکراسی (با تعریف عامیانه موجود) نام برده می شود یا دارای رفاه بیش از حد (به دلیل شرایط  تاریخی در یک دوره ی زمانی خاص فرو رفته در توهم یک "رویا") هم، هر جا که تیغشان بریده است از این ضعف اجتماعی- تاریخی در مخاطب و حکومت شوندگان استفاده کرده اند.

اما این تنها حکومتها (از هر نوع) نیستند که از حافظه تاریخی کوتاه مدت و نا آگاهی مخاطب و در حالت کلی اجتماع، سوء استفاده می کنند. وقتی حافظه تاریخی و به طور کلی آگاهی وجود ندارد، یا از نوع ضعیف و گسسته وجود دارد، "حرف زدن" برای همه آسان می شود. همانقدر که حرف زدن، موضع گیری کردن و صدور تئوری ها و حقنه کردن یا جعل (ساخت و تغییر) ارزشها برای حکومتها آسان و بی هزینه می شود به همان مقدار برای پوزیسیون ها و حتی بیشتر از آن برای اپوزیسیون ها هم چنین فرصتی محیا می شود. کشور ما یکی از نمونه های تاریخی و برجسته ی این ادعا است.

این یک دست نوشته ی سیاسی است و در آن قصدی برای ارائه ی موضوعات به شکل آکادمیک یا ارائه ی یک مبحث در علوم اجتماعی و ریشه یابی موضوع وجود ندارد؛ گرچه قصد شناساندن موارد و تبعات این معضل را در مسائل اقتصادی و سیاسی به شدت مد نظر نویسنده است.  به همین دلیل چهارچوب این نوشته را محدود و مشخص می کنم و ادعایی جز یک "طرح بحث" را بر گُرده ی این نوشته نمی بندم. این نوشته در حوزه ی "اقتصاد سیاسی" قرار دارد و اشاره به این معضل اجتماعی "شاید" ارائه ی دلیل قابل تامل بر این نکته باشد که برای جنگ با حافظه تاریخی کوتاه مدت _ تا آنجا که به قلم مربوط می شود؛ _ شاید چاره ای جز درهم شکستن استاندارد "استاتوس نویسی" نباشد. علیه اشتباه فراوان و مکرر و دروغهای سیستماتیک چاره ای جز "کامل صحبت کردن" وجود ندارد.

در سالهای اخیر و به خصوص بعد از آخرین انتخابات ریاست جمهوری در ایران و موج مهاجرت فعالان سیاسی، علاقه مندان به سیاست و اقوام و وابستگان فعالان سیاسی به خارج ایران  و برجسته بودن موضوعات مشخصی مانند: پرونده هسته ای حکومت ایران، جنبش سبز در ایران، جنبش اشغال وال استریت در آمریکا (که به هزاران شهر در جهان گسترش یافت)،  تحریم های اقتصادی (و نه سیاسی)، حمله نظامی ناتو به لیبی و در کل، جمیع اخبار و اتفاقاتی که معطوف به پر رنگ شدن بحث "حمله نظامی به ایران" شد مخاطبین رسانه های سیاسی فارسی زبان شاهد انبوهی از مقالات، مصاحبه ها، و اظهار نظر هایی پیرامون این موضوعات بودند که در هر یک از آنان مسئله ی استفاده/سو استفاده از حافظه تاریخی کوتاه مدت و نا آگاهی مخاطب کاملا مشهود و وزن احتمال "حافظه تاریخی و یا آگاهی نداشتن خود  نویسندگان و گویندگان مطالب" قابل تامل و البته به شدت تاسف بار است.

خوشبختانه تا این لحظه با اعلام اخبار توافق ایران و آمریکا (و البته گروه 5+1) در نشست استانبول نیروهای سیاسی ایران (به خصوص لایه های سازماندهی شده توسط  نهادهای دولتی آمریکا و چند کشور مهاجر پذیر اروپایی ) "به اجبار" دوباره باید به این واقعیت تن بدهند که هر نوع تغییر در ایران باید "از پائین به بالا"ی جامعه، از "داخل" خود ایران و با نیروی مردم باشد. (و این باید یعنی: با از بین رفتن تنها بدیل ممکن یعنی حمله نظامی به ایران حالت دیگری در "واقعیت" وجود ندارد.) تحلیل های ما از رصد کردن اخبار منتشر شده و زیر ذره بین قرار دادن تحولات، مواضع و اظهار نظرات مهره های میانی و پائین حکومت در داخل کشور (که معمولا از دید رسانه ها پنهان هستند و در کانون توجهات قرار نمی گیرند اما بازتاب دهنده تصاویری مستند از درون تاریک خانه هستند) حاکی از عقب نشینی حکومت ایران از غنی سازی اورانیوم در برابر برداشته شدن( یا سبک شدن) تحریم های اقتصادی است. مسئله ای که برای هر دو طرف مذاکرات استانبول (به خصوص جمهوری اسلامی و دولت اوباما) یک "پیروزی" قلمداد می شود و می توانند تا مدتها درباره آن مانور رسانه ای و سیاسی بدهند.

من چند ماه قبل از این توافق و انتشار اخبار آن در چند مقاله و مصاحبه (صبح امروز - خبار روز – وبلاگ خودم) ضمن شرح مفصل دلایل مخالفت با جنگ و بیان گوشه ای از واقعیت جنگ در مقابل ماشینی تبلیغاتی که سعی در کوچک و محدود جلوه دادن موضوع جنگ می کرد اعلام کردم که گرچه نیروهای ایرانی سازماندهی شده توسط دولتهای  مهاجر پذیر حریصانه موضوع حمله نظامی ایران را پیگیری و تبلیغ می کنند، اما این بوی کباب بلند شده به دلیل آن است که خر داغ می کنند و خبری از جنگ (حداقل در همان بازه زمانی ای که برای سازماندهی و آموزش یک آلترناتیو توسط نیروی مهاجم لازم است) نخواهد بود.

منبع:


خوشبختانه آرشیو سایت روزآنلاین به هر جستجو گری این امکان را می دهد که به کل مطالب نوشته شده جنگ طلبان، طرفداران تحریم مردم ایران (و نه در واقع حکومت ایران)، مبلغان بحث دخالت بشر دوستانه، استهزاء کنندگان مردم معرتض آمریکا و جنبش اشغال وال استریت و در کل به تمام نوشته های نیروهای راست افراطی ایران به صورت یکجا دسترسی داشته باشد.

منبع:
مصاحبه با سایت اخبار روز درباره ی جنگ و زیر سوال بردن تلاش راستهای ایرانی برای تقلیل پدیده  جنگ به امری کوتاه مدت:

رساله ای در نقد خطوط کلی دفاع طرفداران حمله خارجی از بحث دخالت بشر دوستانه:


***
نمونه های آموزشی اظهار نظرات توصیف شده در بالا را از زبان یک اقتصاد دان نولیبرال ایرانی، یک استاد دانشگاه، یک رهبر 45 ساله جنبش دانشجویی، و یک تحلیلگر سیاسی (مدل مهاجرین بعد از انتخابات ریاست جمهوری اخیر ایران) را در پائین تر نقل قول خواهم کرد. از این پس هر کجا از عبارت "تز آنها" یا "تزهای آنها" استفاده می شود منظور تزهایی استخراج شده از نوشته ها و مواضع جمع توصیف شده در بالا است.


***


کاتولیک تر از پاپ، نولیبرال تر از نئوکانها


یک جدال آموزنده:

"همانگونه که بارها سخنگویان غیررسمی جنبش وال استریت بیان داشته اند، این جنبش خودجوش ،نه ضد سرمایه داری و نه ضد آمریکایی است بلکه در پی تعدیل سرمایه داری و مقابله با نقش مخرب نهادهای زیاده خواه و حد نشناس مالی، و نماد آنها «وال استریت» است که موقعیت اجتماعی و شغلی طبقات میانی جامعه آمریکا را با تهدیدهای جدی روبرو کرده است."
(کاظم علمداری - جنبش وال استریت و چپ سنتی– صفحه ی فیس بوکی مدرسه فمنیستی)


"ما می‌خواهیم سازمانی که ایجاد می‌کنیم بتواند روند تصمیم‌ گیری را از طریق تجمع عمومی روزنه انجام دهد. ما کمیته‌ها و گروه‌های کاری در ست کرده‌ایم که بتواند به مسائل روز انه مختلف مانند تهیه خوراک، دارو و سخن گفتن با رسانه ‌ها و مسائلی مانند آن بپردازد. البته در صدر خواسته ‌های ما عدالت اقتصادی است. اما از نظر سیاسی تشکلی از طیف‌های گوناگون هستیم از راست تا چپ و هر یک از این اشخاص درون جنبش دیدگاه ‌های خود را دارند.

سوال: ولی چگونه؟ ساختار سیاسی جامعه آمریکا به گونه‌ای است که می‌شود خواست‌ های قشر‌ها یا افراد را به بخش مقننه یا نهادهایی مانند پارلمان ببرد. چون سرانجام بالاخره باید شما اینخواسته ‌های خود را روی میز بگذارید.

بله. این روش معمول است ،ولی مسئله افرادی که حول این جنبش گرد آمده‌اند این است که اکثریت عظیمی از آن‌ ها احساس می‌کنند که این روند معمول کارآیی "نداشته" است. سیاست مداران واکنش درستی به خواسته ‌های قشر زحمت کش نشان نمی‌دهند. هدف نها یی ما ایجاد یک سامان اقتصادی عادلانه است. ما برای این کار جامعه و جنبش مستقل خودمان را درست می‌کنیم. البته برخی از افراد این جنبش خواستار سرنگونی کامل سرمایه ‌داری هستند."
(گفتگو با مارک بری،سخنگوی جنبش وال استریت _ رادیو فردا _ هاناکاویانی)


کسانی که با تاریخ مبارزات سیاسی و اجتماعی در غرب آشنا باشند با شروع جنبش  «وال استریت» زیاد هیجان زده نمی شوند و فکر نمی کنند پدیده کاملا جدیدی رخ داده و پرونده سیستم سرمایه داری در حال بسته شدن است. واقعیت این است که جهان سرمایه داری بحرانهای بسیاری را تا به کنون تجربه کرده است و در هیچ زمانی و هرگز سیستمی بی بحران نبوده است. ولی تا به امروز راه های رفع بحران را نیز در چارچوب نظام سرمایه داری یافته است. آنچه ادامه نظام سرمایه داری (که بیش از سه قرن از عمر آن میگذرد) را تداوم بخشیده است ... پویایی این نظام از یک سو و نبود بدیل مطلوب از سوی دیگر بوده است. این سیستم در عین بحران زا بودن و تضاد ها و مشکلات درونی اش اما هنوز بسیار خلاق و عامل پیشرفت جوامع و آخرین دستاوردهای تکنولوژیک و علمی بشر است.
(کاظم علمداری - جنبش وال استریت و چپ سنتی– صفحه ی فیس بوکی مدرسه فمنیستی)


"اگر تاریخ را چنان که امروز هست، چنان که امروز زندگی می‌کنیم، وچنان که قرن‌ هاست خوانده‌ ایم و طعم زهرناکش را چشیده‌ایم، توالی فاجعه‌های بی‌ بازگشت ببینیم،یا «کشتارگاه آرزوهای انسانی» ، بی‌ گمان تاریخ همچنان ادامه دارد.

امروز، جهان چهره ‌ای دیگر به خود گرفته است. از سرزمین موعودی که  نولیبرالیسم در فردای فروپاشی اردوگاه شوروی وعده کرده بود تنها بوی مشمئز کننده‌ بیکاری و بحران و خون و باروت بر می‌خیزد. نظامی که از دهه ‌1970 در تلاش برای برون‌ رفت از رکود به ایدئولوژی و سیاست‌ های نولیبرالی تمسک جست و اقتصاد را به حال خود رها کرد تا عرصه ‌جولان سرمایه‌های سوداگرانه شود، بر تفاوت‌های طبقاتی درون جامعه خود افزود و با تحدید تقاضای موثر رکود اقتصادی خود را هر چه شدیدتر کرد.

کم‌ و بیش تمامی کشورهای پیشرفته ‌سرمایه‌داری طی سه دهه‌ یا خیر با روندی پیوسته کاهش رشد اقتصادی را به موازات افزایش نابرابری‌های اجتماعی تجربه کردند. روسیه و کشورهای اقماری‌اش، با اصلاحات شوک ‌درمانی، مسیر کالایی‌ شدن همه چیز را برگزیدند که پی‌آمد آن شکل‌ گیری و تحکیم الیگارشی‌های مالی بود و همزمان با آن تضعیف هر چه ‌بیشتر جامعه ‌نوپای مدنی"

(پرویز صداقت _ مقدمه کتاب از سقوط مالی تا رکود اقتصادی)


تز آنها: مردم معترض به سیستم اقتصاد سرمایه داری و اعضای جنبش اشغال وال استریت ( به طور خلاصه وال استریتی ها) اکثرا جوانانی بنگی، مهاجرین آمریکای مرکزی و جنوبی، همجنس "باز" ها، خیابان گرد ها و ... هستند.

آنتی تر: معترضان در آمریکا، مردم آمریکا بوده و هستند که اکثرا به دلیل مصادره خانه خود توسط بانکها در ماجرای شکسته شدن 2 حباب اقتصادی در عر ض 7 سال در آمریکا و به دلیل بیکاری و فشار شدید اقتصادی دست به اعتراض زده اند. آنچه که بی واسطه از روی پلاکارد های معترضان آمریکایی می توان فهمید این است که آنها خود را 99 درصدی ها می نامند. معترضان کسانی هستند که علیه انحصار ثروتهای اقتصادی در دستان 1 درصد از جامعه ی طبقاتی آمریکا به خیابانها آمده اند.

تز آنها: تعداد معترضان وال استریت در ابتدا "چند ده" نفر بود "اما به تدریج تعداد آنان به چندصد نفر و در ‌‌نهایت به دوهزار نفر رسید". وقتی تعداد آنها "چند ده" نفر بود در پیاده روی خیابان وال استریت جا می شدند اما وقتی دو هزار نفر شدند دیگر به راحتی درپیاده روها جا نمی شدند به همین دلیل تعدادی از آنها به داخل خیابان رفتند و پلیس هم بنا به وظیفه ی قانونی اش "700 نفر"به جرم اخلال در ترافیک آنها را بازداشت کرد.

برگرفته از:

اکنون بیش از دو هفته است که شماری از آمریکایی‌ها، روز‌ها در پیاده‌ روهای این خیابان تجمع می‌کنند و علیه بانک‌ها، موسسات مالی، سرمایه‌دار‌ها و سرمایه‌داری شعار می‌دهند. تعداد آنان در روزهای نخست چند ده نفر بیشتر نمی‌شد و توجهی را جلب نمی‌کرد. اما به تدریج تعداد آنان به چندصد نفر و در ‌‌نهایت به دوهزار نفر رسید. بالطبع تجمع دو هزار نفر در پیاده‌رو ممکن نبود و بخشی از خیابان را مسدود کردند. پس از این به سمت پل بزرگ ورودی خیابان وال رفتند و ترافیک را متوقف کردند. پلیس در حدود ۷۰۰ نفر از آنان را به اتهام «سد معبر» بازداشت کرد. بعد از ۲۴ ساعت و تفهیم اتهام آزاد شدند تا دادگاه مجازات آنان را تعیین کند. بعید به نظر می‌رسد ماجرا به همین جا ختم شود. احتمالا در روزهای آینده شمار بیشتری به این گروه افزوده خواهند شد. آنان نام خود را «مهاجمان خیابان وال» و «اشغالگران خیابان وال» گذارده‌اند. «اشغالگران» یا «مهاجمان» خیابان فقط «مال باختگان» و متضرران نیستند. در میان آنان مخالفان سرمایه‌داری و کمونیست‌ها هم هستند.
(صادق زیبا کلام -روزنامه شرق چهارشنبه ۱۳ مهر)






آنتی تز:  جنبش اشغال وال استریت و معترضان به نظام اقتصاد سرمایه داری با هر چند نفر شروع به کار کرده اند مهم نیست. تعداد آنها اکنون به قدری زیاد هست که پنجمین بندر بزرگ آمریکا و پل بروکلین را می بندند و دامنه اعتراضاتشان به 500 شهر در آمریکا و بیش از 1000 شهر در سراسر دنیا کشیده شد. بر خلاف نظر راستگرایان افراطی ایران، بالاترین مقامات حکومتی در آمریکا یعنی رئیس جمهور، رئیس کنگره و سخنگوی دولت آمریکا معترضان را نه مشتی بنگی، الکلی، مکزیکی، همجنس"باز" و غیره که مردم آمریکا می دانند. البته این مسلم است که نئوکانهای افراطی در آمریکا هم مانند راستهای افراطی ایرانی، معرتضان آمریکایی را چیزی معادل "خس و خاشاک" می دانند.

***

در 25 اکتبر 2011 در اوکلند و کالیفرنیا صدها نیروی پلیس علیه معترضان وارد عمل شدند و با شلیک گاز اشک آور، گلوله های پلاستیکی و سایر تجهیزات ضدشورش شروع به سرکوب و دستگیری معترضان کردند. شمار افرادی که در این درگیری ها بازداشت شدند، 85 نفر اعلام شد. ساعاتی پس از این ناآرامی ها، یک راهپیمایی دیگر علیه اقدامات خشونت بار پلیس در برخورد با معترضان برگزارشد. یک کهنه سرباز جوان آمریکایی به نام «اسکات اولسن» در جریان این راهپیمایی از سوی پلیس و از ناحیه سر مورد حمله قرارگرفت و به بیمارستان منتقل شد. حال این کهنه سرباز بسیار وخیم گزارش شده است.

 در 2 نوامبر 2011 تظاهرات در اوکلند و کالیفرنیا همراه با یک اعتصاب سراسری در این دو شهر برگزار شد. این حرکت بی سابقه در اعتراض به مجروحیت کهنه سربازی صورت گرفت که در حال دست و پنجه نرم کردن با مرگ بود. معترضان موفق به تسخیر و تعطیلی بندر پورتلند شدند. این منطقه، پنجمین بندر تجاری بزرگ آمریکا محسوب می شود. روز چهارشنبه جمعیتی بالغ بر 7 هزار نفر در تسخیر بندر پورتلند شرکت کردند. معترضان با پارک کردن خودرو، ورودی های بندر و خیابان های منتهی به این منطقه را مسدود و با اعلام اعتصاب سراسری، عملا بندر را به تعطیلی کشاندند. اعلام اعتصاب عمومی با راهپیمایی هایی در سراسر آمریکا همراه شد.

در اول اکتبر 2011 بیش از 5000 نفر روی پل بروکلین و صدها نفر نیز در پیاده روها و خیابان های اطراف این پل تظاهرات کردند. خیابان ها مملو از جمعیت شد و پلیس برای تسهیل رفت و آمد خودروها جمعیت را به طرفین خیابان ها هدایت کرد. ناگهان پلیس بنا به آنچه «خروج معترضان از خطوط تعیین شده» عنوان کرد، به جمعیت حمله ور شد و ضمن ضرب و شتم آنها دستکم 700نفر را دستگیر کرد. پلیس برای انتقال بازداشتی ها، از ده ها اتوبوس و واگن مخصوص استفاده کرد. معترضان در آخرین ساعات این روز به پارک زاکوتی، مقر اصلی خود بازگشتند. این نخستین حرکت جدی پلیس در بازداشت معترضان بود که به گفته تحلیلگران و رهبران جنبش، باعث خشم و در نتیجه تقویت انگیزه معترضان نسبت به ادامه اعتراض های ضدسرمایه داری شد.

در 6 اکتبر 2011 ده ها هزار نفر از مردم در پورتلند، اورگان، لس آنجلس، سانفرانسیسکو، کالیفرنیا، تامپا، فلوریدا، هوستون، آستین و تگزاس تحت عنوان جنبش تسخیر وال استریت تظاهرات کردند. جنبش کاملا گسترش یافته بود.

از باراک اوباما، درباره جنبش «وال استریت را اشغال کنید» سؤال شد که وی در پاسخ گفت: «من تصور می کنم این اعتراض ها به وضوح ناامیدی را نشان می دهد که مردم آمریکا آن را احساس می کنند؛ این که با بزرگترین بحران مالی از زمان رکود بزرگ (دهه 1930) مواجهیم. آسیب ثانوی که سراسر کشور را فرا گرفته است... و با این حال شما برخی از همان مردم را می بینید که با اقدامات غیرمسئولانه در حال جنگیدن با تلاش هایی هستند که به دنبال متوقف کردن برخی اقدامات سوء بوده اند؛ اقداماتی سوء که ما را به این نقطه، یعنی جایگاه اول باز گردانده است.»همزمان صدها نفر از فعالان جنبش در میدان آزادی واشنگتن علیه سیاست های جنگ طلبانه دولت و ارتباطات عمیق آن با شرکت های بزرگ، تظاهرات کردند.

منابع:












***

باراک اوباما _ رئیس جمهور آمریکا:
«من فکر می کنم جنبش اشغال وال استریت بازتابی از سرخوردگی مردم در مورد عملکرد سیستم مالی آمریکاست. من فکر می کنم مردم ناامید شده اند و این جنش واکنشی است  به سوء  استفاده و اتخاذ شیوه های نا مسئولانه در ایجاد بزرگترین بحران اقتصادی بعد از بحران بزرگ (بحران دهه ی 30) » _ سی بی سی نیوز - 6  اکتبر 2011

منبع:

***

سخنگوی کاخ سفید:
«من سرخوردگی مردم را درک می کنم، مردم حق صحبت کردن دارند، سیستم اقتصادی آنطور که مردم می خواهند مشاغل مورد نیازشان را تولید نمی کند و این مساله باعث فرسایش اعتماد به نفس در دولت ما می شود، صادقانه بگویم طبق قانون مردم حق سخن گفتن دارند، اما نه حق اعمال خشونت غیرقاونی.» _31 اکتبر 2011

منبع:

***

نانسی  پلوسی _ رئیس کنگره آمریکا:
«ما نمی توانیم به راهی برویم که به زندگی مردم مربوط نیست. تصور می شد از طریق منابع و ثروت هایی که به وال استریت می رفتند نیاز مردم بر طرف می شود، ولی اینگونه نشد، مردم عصبانی هستند. ما در کنگره برای پیدا کردن راهی برای حل این مشکل به شکل مشترک احساس مسئولیت می کنیم.»
تیترِ «ای بی سی نیوز»: حمایت پلوسی از جنبش اشغال وال استریت

منبع:

(در همین لینک آورده شده لیدر جمهوری خواهان معترضان رو اوباش رو به رشد خطاب کرده است. به شباهت این موضع با فحوای کلام صادق زیبا کلام درباره معرتضان آمریکایی دقت کنید. در تاریخ 19نوامبر 2011 «نیوت گینگریچ» کاندیدای جمهوری خواهان در انتخابات با به سخره گرفتن اعضای جنبش وال استریت گفت آنها پیش از هر چیز نیاز به استحمام دارند، بعد از آن باید یک شغل خوب نیز برای خود پیدا کنند. این موضع گیری خشم معترضان را برانگیخت.)


***

برژینسکی – مشاور امنیت ملیِ چند دوره ی ریاست جمهوری ایالات متحده آمریکا

برژنسکی در مصاحبه با  شبکه ی ام اس ان بی سی، در باره ی معرتضان سیستم اقتصادی در آمریکا، ضمن هشدار عمومی راجع به اینکه ثروتهای عظیمی در اقتصاد آمریکا به سمت افرادی معدود انتقال می یابد سوال می کند: چه اتفاقی با این روند در حال وقوع است زمانی که آدمهای بسیاری بدون شغل هستند و به تبع آن خانواده هایشان آسیب می بینند و خانه شان را از دست می دهند؟
او می گوید: وقتی که فشار سیاسی باعث رشد و وخیم تر شدن تضاد طبقاتی می شود و وقتی مردم بیکار بمانند این بیشتر مردم را آزار می دهد.
در همین ویدئو (که در پایان نقل قول لینک آن درج شده است) به مراسمی اشاره می شود که مجری از آن به عنوان "تاکیویل پرایز " یاد می کند. بخشی از سخنان برژینسکی در این مراسم این است:

در پناه دموکراسی: این کشور در حال به وجود آمدن شکافی وحشتناک بین معدود افراد بسیار ثروتمند و مقدار رو به رشدی که از همه جا  طرد شده اند. در آمریکا امروزه 1% از ثروتمند ترین خانواده ها دارای 35 % کل ثروت "ملل"  هستند در حالی که 90در صد پاییینی فقط 25 در صد این ثروت را در اختیار دارند. این باعث تاسف و نگرانی خواهد بود و متاسفانه که  تمام سناتور ها و اعضای کنگره جزء همان 1% هستند.

راهکارهای برژینسکی برای حل این بحران:

ما جهانی سیاسی داریم که مثل این جهان اقتصادی البته جهانی شده اما بدون مرکز است! و در حال تکه تکه شدن. ایالات متحده درحالی سعی به گسترش قدرت سیاسی دارد که در حال بی تاثیر تر شدن است؛ چرا که حتی نمیتواند بر خاورمیانه اثر بگذارد و در این منطقه جذابیتی ندارد. در این گیر و دار مردم دارند درک می کنند که عده ای به طرز وحشتناکی در حال پولدار شدن هستند و البته مردم نسبتا تحصیل کرده هم متوجه این موضوع شده اند و این دلیل نا امیدی گسترده داخلی و شروع عکس العمل های بین المللی علیه آن است. پس ما (در آمریکا و جهان) با این حساب به سمت یک بحران اجتماعی سیاسی در حال حرکت هستیم.

مجری برنامه نیز در این مصاحبه می گوید: رییس یکی از همین شرکتهای بزرگ اخیرا به من گفته است: ما دیگر به بحران های محلی و نُرم های محلی اهمیتی نمی دهیم. ما دیگر پایه ملی نداریم. مجری همچنین می گوید این کمپانی در بیش از 150 کشور جهان شعبه دارد. این پدیده ای است که تمام کشورها در حال حس کردن آن هستند.

منبع:
مصاحبه با  شبکه ی ام اس ان بی سی، در باره ی معرتضان سیستم اقتصادی در آمریکا



Dr.Zbigniew Brzezinski: Though democracy, it is becoming a country of socially ominous extremes between the few super rich and the increasingly many who are deprived. In America today the top 1 % richest families own around the 35 % of the entire nation’s wealth, while the bottom 90% own around 25%. It should be  a source of perhaps even greater concern that the majority of all currently serving congressmen and senators, and similarly most of the officials in the executive branch, fall in the category of the very rich, the so called top 1 %.
Q: Money drives politics but how we can change it?
First: either we have to have a greater balance between what I called it financial economic universe and the political universe. We live in a time which financial economic universe is instantly global, very effective in passing enormous amount of money all over the world. So we have this financial economic universe which is a result of deregulation, globalization and internatization that is to say an instant flow of money operating mysteriously. And you have apolitical universe which seemingly is global but is inversing the fragmented, there is no center of political direction.
United States which has been playing the premier global role is increasingly powerless; it cannot even assert its own interest in the ME and is certainly no longer dominant on the global economic scene.
Some people are getting incredibly rich, largely on the basis of speculation that is so mysterious that even relatively educated people cannot understand it. That is the source of great frustration and of the beginnings of the global reaction against it. Either we are moving in to a phase of serious social political unrest worldwide.
If there was a movement, publish worldwide rest of the people who make largly speculation, enormous amount of  money almost instantly  and basically high defect from the social context. How many Americans are really aware of? How many of them like Warren Buffett who really donate a lot of the charities?
I think public pressure might have also some effect on them in terms of moving toward systematic international coordination and regulation but also to pressure some of those people to give some of it back to society...


اما سرمایه حالا بی وطن شده به کجا میرود؟ بی وطنها هم بالاخره جایی سکونت دارند.

سرمایه فقط به دنبال یک چیز است: کسب سود بیشتر و در این راستا از طریق نهادهای حاکم و ابزار تسلط خود (دولت، ارتش، آموزش و پرورش، رسانه، خانواده و مذهب) حتی این خواست خود را به صورت یک علم در آورده است (مسخ اقتصاد و سانسور هر نوع  گرایشی در اقتصاد سیاسی تحول خواه). راستهای افراطی ایران جدیدا این موضوع را کشف کرده اند که سرمایه وطن ندارد (و آنرا اینگونه بیان می کنند که در قرن حاضر دیگر مفاهیم ملیت و استقلال، ارتجاعی و تاریخ مصرف گذشته است.) اما سرمایه وطن دارد. هرکجا که از بازی با سه ضلع تولید بتوان سود بیشتری کسب کرد آنجا وطن سرمایه است. جایی که در آن ارزش های اقتصادی واقعی تولید می شود و سرمایه مالی هر چقدر هم سایه خود را بر سرمایه تولیدی سنگین کند به حمایت و "و جود" آن احتیاج دارد.
قیمیت پائین تر نیروی کار، تکنولوژی برتر و مواد اولیه ارزان تر سه نقطه ای هستند که سرمایه به عنوان وطن خود بر می گزیند. با پایان دوران استعماری و چپاول مستقیم و فیزیکی کشورهای عقب افتاده، قیمت مواد اولیه نرخ رقابتی در جهان پیدا کرده است و کانونهای سرمایه داری جهانی نیز به نسبت دارای توان تکنولوژیکی برابر و یا نزدیک به هم هستند (اگر هم نباشند مهم نیست. تکنولوژی به راحتی قابل خرید و فروش و یا انتقال است). تنها جایی که برای رقابت بر سر سود بیشتر باقی مانده است جایی است که نیروی کار (یعنی زندگی انسان) قیمت پائین تری دارد.

به نظر می رسد بعد از جنوا، هلند، بریتانیا و آمریکا اکنون سرمایه، چین را به عنوان وطن خود انتخاب کرده است. البته به نظر "بورلی سیلور" و "جوانی اریگی"  به دلیل لزوم برتری نظامی کانون اصلی سرمایه داری "امکان" یک بلوک بندی جدید جهانی وجود دارد اما آنچه که مشخص است سیستم سرمایه داری حاکم بر چین به مدد داشتن یک ششم جمعیت جهان و امکان بهره کشی مستقیم از انسانها با پیاده کردن یک سبک زندگی به "مدل مرغداری"، ثبات سیاسی، قدرت نظامی، نرخ رشد اقتصاد بالا، طلبکاری سنگین از اقتصاد آمریکا و سیستم صادراتی تهاجمی و نداشتن کسری بودجه سالانه، افزایش بودجه نظامی به 60 میلیارد دلار در سال و صحبت از کاهش بودجه نظامی آمریکا به یک دهم مبلغ فعلی، از هر لحاظ چین را به انتخاب مطمئن سرمایه جهانی تبدیل کرده است.

نگاه کنید به:
(Beverly i. silver and Giovanni arrighi, the end of long twentieth twentieth centrury, in the roots of the global financial meltdown, edited by craig calhoum and gergi derluguian, new york university press – 2011 )

"والدن بللو" در مقاله خود درباره ی وال استریت اشاره ی خوبی به این موضوع دارد. او می نویسد: «البته چین مهمترین منطقه ای است که ظرف 25 سال گذشته در سرمایه داری ادغام شده است.
شمار وسیعی از شرکتهای بزرگی که در زمره بزرگترین شرکتهایی هستند که در فهرست "فرچون500"  قرار دارد بخش مهمی از عملیات خود را به چین منتقل کردند تا از مزیت به اصلاح «قیمت چینی» _ مزیت هزینه ای ناشی از کارگر ارزان و ظاهرا سخت کوش بهره ببرند. تا اواسط  دهه ی نخست قرن بیست و یکم، تقریبا 40 الی 50 درصد سود شرکتهای آمریکایی ناشی از عملیات و عواید خارجی آنها، به ویژه در چین بوده است»

منبع:
(Walden bello, a primer on wall street meltdown, MRZINE, 3 october 2008)



***

تز آنها: بحران های مالی و اقتصادی در اروپا به دلیل بدهی دولتهای چپگرا است که عامل ایجاد این بدهی ها در اروپا خرید رایِ رای دهندگان توسط دولتهای چپگرا و در آمریکا به دلیل سیاستهای نادرست حزب دموکرات و به خصوص دولت باراک اوباما است.

آنتی تز: ریشه بحرانهای مالی و اقتصادی در سیستم های سرمایه داری ناشی از تضادهای درونی خود سیستم سرمایه داری است. در مورد بحران بزرگ مالی کنونی آمریکا و جهان سیاستهای نولیبرالی دیکته شده از سوی اجماع واشنگتن عامل اصلی بحران و رکود جاری همزمان است.

شرح مسئله:

یک نمونه ی آموزشی از ایجاد "فرصت حرف زدن حتی برای ناآگاهان" در جوامع و یا گروه مخاطبی که "حافظه تاریخی ندارد"، "حافظه تاریخی کوتاه مدتی دارد" و یا فاقد آگاهی های پیوسته و درست هستند، دست نوشته های کوتاه یک جوان مهاجر ایرانی است که مانند "چند صد نفر" پناهنده و مهاجر ایرانی بعد از سال 1388 که برای گذران امور زندگی و سر و سامان دادن به پرونده های پناهندگی خود در کمپها و ادارات مهاجرت، خود را "روزنامه نگار" معرفی می کنند، نام "تحلیلگر سیاسی" بر خود نهاده است. نوشته هایی کوتاه شامل ادعاهایی بزرگ و بعضا خارق العاده و خلق الساعه درباره ی فلسفه، اقتصاد سیاسی، تاریخ و غیره که با هیچ منبع و ماخذ فکری، با هیچ دستگاه فکری و یا هیچ مکتب و خطی در تاریخ 2500 ساله اندیشه مکتوب انسانی همخوانی ندارد. نوشته زیر از این فرد یکی از شاهکارهای تاریخی 2 سال اخیر در ایران و در این زمینه است:

«جامعه سرمایه داری جامعه ای به اصطلاح طبقاتی است اما طبقات را دیوارهایی ضخیم از نژاد و نسب و پیوندهای خانوادگی محافظت نمی کنند، هر کس به راستی می تواند یک شبه پولدار شود و مرزهای طبقاتی را درنوردد. به بازار سهام یا فارکس یا آپشن یا.. بروید حرکت درست بازار را پیش بینی کنید، اینک به یمن سرمایه داری شرایطی فراهم است که طی یک هفته میلیاردر بشوید، هیچ کس جلوی من  و شما را برای مطالعه بازار، ریسک کردن و یک شبه راه صد ساله پیمودن نگرفته است جز ترسهای من و شما، چرا که همانطور که پتانسیل صعودی عظیم وجود دارد پتانسیل سقوط هم وجود دارد،  و ندانسته هایمان. ایده درست را پیدا کنید و بازار را به وسیله آن در دست بگیرید، از پولدار شدن در بازار سرمایه پرزحمت تر است اما آیا بیل گیتسها  کم اند؟  سرمایه داری، آن نظامی است که در کار آن تمامی موانع پیشرفت یک کار آفرین خود بنیاد را از میان بردارد. هر روز در خبرها داستان زندگی کارآفرینی را میخوانیم که از خانواده ای فقیر یا متوسط برآمده و اینک مولتی میلیاردر است و البته از آنسو ثروتمندانی که در کوتاه مدتی همه چیز را از کف داده اند.»

«یک عامل مهم در وقایع لندن و برخی نا آرامیهای  اخیر در اروپا سیاستهای اقتصادی نادرست چپگرایانه احزاب دست چپی  بوده است. وقایع لندن در یونان و اسپانیا این عامل مهمترین بوده است تا حدی که ماحصل سالهای متمادی سیاستهای اقتصادی حمایتگرانه ای بوده اند که ارائه آنها وظیفه دولت نیستند اما دولتهای دست چپی، دراین مورد دولت کارگری انگلیس، معمولا در دوران وفوری که ماحصل سیاستهای اقتصادی لیبرالی دولتهای پیش از آنان، در این مورد دولت محافظه کاران، است برای خرید رای خدماتی می فروشند که وظیفه دولت نیستند، بار دولت را سنگین می کنند و بخشهایی از جامعه را بدعادت. وضع اقتصادی که به هم می ریزد این دولتهای دست چپی هیچ راه حلی در چنته ندارند، چرا که آنچه آنان بلدند توزیع ثروت است نه کمک به تولید ثروت. دوباره یک دولت لیبرال باید بر سر کار بیاید و با سیاستهای درست اما نامحبوب در بین توده هایی که همواره می خواهند کمتر کار کنند و بیشتر دریافت کنند اقتصاد را در مسیر درست قرار بدهد. اگر از ابتدا این سیاستهای غلط اقتصادی-اجتماعی در پیش گرفته نشوند، طبیعتا سیاست منطقی قطع آن کمکها منجر به بروز شورش نمی شود.»

منبع:

این "تحلیلگر سیاسی"، نولیبرالی است که نولیبرال نیست. لیبرالی است که لیبرال نیست.  مانند یک حل کننده حرفه ای جدول کلمات متقاطع روزنامه ها و مجلات که وقتی جدولی را به او می دهند در عرض چند دقیقه آنرا حل می کند و به همه سالات پاسخ می دهد. کاری که حتی دارندگان معلومات عمومی یا متخصصین حرفه ای رشته های دانش بنیان هم شاید قادر به انجام آن نباشند و نتوانند جدول را حل کنند و فقط آنرا سیاه  و خط خطی کنند. اما مسئله این است که حل کننده حرفه ای جدول فقط کلمات، و پاسخ های سوالاتی را حفظ کرده است. معانی و کاربردهای آنها را نمی داند. همه ی عبارات و کلمات برای او یک معنی و مفهوم دارند و آن هم کادر 15 در 15 جدول و پر کردن خانه ی سفید رنگ است به صورتی که در حالت عمودی و افقی دارای همپوشانی باشند.
مثل کسی که پازل هزار تکه بزرگترین آثار نقاشی و عکاسی جهان را مرتب می کند بدون اینکه به تاریخ و مفهوم تصویر نهایی آگاه باشد. یا مانند اخبارگوی یکی از شبکه های صدا و سیما که روزی چند وعده، ده ها خبر را تکرار می کند و در پایان روز وقتی برگه های روخوانی اش را از او می گیرند همه دانسته هایش برای شیفت کاری بعد پاک می شود.

خوب توجه کنید:

 تز شماره یک او: عامل بحرانهای اروپا (انگلیس، فرانسه، اسپانیا، بلژیک، یونان...) این است که سیاستمداران "برای خرید رای خدماتی می فروشند"!

این ترهات را نمی توان نقد کرد باید به آنها خندید

در کل دوره ی 8 ساله ی اصلاحات، در کل دوره اول ریاست جمهوری محمود احمدی نژاد و در کل دوره ی بعد از سال 1388 تا به امروز الگوی "دموکراسی"، "دموکراسی خواهی"، "آزادی" و غیره همین کشورها معرفی می شدند. طبق نظرات ایشان مشخص شد که در هر کشوری که در آن بحران اقتصادی وجود دارد به این دلیل است که چپها در آن "برای خرید رای خدماتی می فروشند"! خوب از آنجایی که امروز ما شاهد بحران شدید اقتصادی در کل اروپا و به خصوص در بلوک یورو هستیم، به این دلیل که قبل از این بحران در کل اروپا و به خصوص در منطقه یورو، دولتهای چپگرا مشغول رای فروشی بودند. طبق این نظر در یکی از کانونهای چهار گانه سرمایه داری یعنی اتحادیه اروپا قدرت سیاسی در دست چپها بوده است.

این یا یک نظریه جدید اقتصادی – سیاسی – فلسفی  است، یا یک کشف تاریخ، یا یک نظریه جغرافیایی (حرکت پوسته ی اروپا به زیر صفحه شوروی و آفتاب-مهتاب زدن تاریخ در اثر پدیده های تکتونیکی) یا سخنان یک نادان و در عادی ترین حالت سخنان یک جوان دهان به کف نشسته از تعصب در مقابل فروپاشی افسانه ی بی نقص و عیب بودن اردوگاه لیبرالیسم و به لرزه در آمدن دوباره ی استخوانهای تزِ پایان تاریخ در گور، با درخشش گرفتن این واقعیت که بدیلی موجود است.

اما نباید یک طرفه به قاضی رفت. درست است که این تک سوار شجاع یک تنه برای دفاع از اندیشه هایش نارنجک به کمر بسته است و خود را به زیر تمامی نظریات سیاسی، اقتصادی، تاریخی، جغرافیایی و غیره انداخته است تا آنها را منفجر کند اما او پنهان نمی کند که "چیزی" که از آن دفاع می کند حتی در اروپا هم نیست بلکه در آمریکا است. او در همان نوشته ی 2 صفحه ای (با فُنت 10 تاهوما) نوشته است که:

" هر روز در خبرها داستان زندگی کارآفرینی را میخوانیم که از خانواده ای فقیر یا متوسط برآمده و اینک مولتی میلیاردر است و البته از آن و ثروتمندانی که در کوتاه مدت همه چیز را از کف داده اند. بیهوده نیست که این داستانها بیشتر در ایالات متحده اتفاق می افتند تا در اروپا، در اروپا هنوز مرزهای میان طبقات با دیوارهایی ضخیم محافظت می شوند، دیوارهایی که به دقت و چندلایه طراحی شده اند تا اولا هر کسی امکان ورود به آنها را نیابد و ثانیا آنان که آن داخلاند به راحتی از آن اخراج نشوند."

در اینجا سوالی پیش می آید: در اروپا که بحران به دلیل خرید و فروش رای توسط دولتهای چپگرا یا دست چپی است. در آمریکا مقصر "بحران اضافه تولید توامان با  رکود اقتصادی" کیست؟ آیا در آمریکا هم چپها رای خرید و فروش می کنند؟

تز شماره ی 2 او:

 بحران اقتصادی در آمریکا تقصیر دموکراتها و دولت باراک اوباما است. (همان "قوی ترین رئیس جمهور کل دنیا" که این تحلیلگر جوان به همراه 17 نفر از دوستانش برای او نامه فرستاده اند تا بانک مرکزی و نفت ایران را تحریم کند و به دلیل اینکه به شعار عده ای از معترضان ایرانی بعد از انتخابات ریاست جمهوری مبنی بر "باراک حسین اوباما، تو با مائی یا اونا" توجه نکرده است، "به کمک ایرانی ها نیامده" و  "منطقه ی پرواز ممنوع در سوریه ایجاد نکرده است" به او نقدهای جدی دارند و ادعا دارند  تندترین منتقدان ایرانی باراک اوباما هستند!!)

راست روی کودکانه


اینجا دیگر با قاطعیت نمی توان گفت که او در حال سو استفاده از حافظه تاریخی کوتاه مدت مخاطب است. او خود در اینجا قربانی این مسئله و در معرض قضاوتی جدی، مبنی بر نداشتن کوچکترین اطلاعات و آگاهی در زمینه اقتصاد سیاسی و تاریخ است.  در حالی که بلند پایه گان صندوق بین المللی پول، اقتصاد دانان آمریکایی، و تاریخ و واقعیت یک صدا در حال فریاد کشیدن هستند که اوج گیری بحران اقتصادی شدید و بی نظیری که اقتصاد آمریکا را فرا گرفته است به دلیل سیاستهای جورج دبلیو بوش است او تاریخ را از روی کار آمدن باراک اوباما آغاز می کند. از آن تاسفبارتر اینکه تفاوتهای ایدئولوژیک بین بوش و اوباما قائل می شود.

او نمی داند در پی کاهش 778 واحدی وال استریت در دومین دوشنبه سیاه در 29 سپتامبر، که به دنبال واکنش سرمایه گذاران به رد طرح کمک اعجاب آور 700 میلیارد دلاری جورج بوش به نهادهای مالی ای که در شرف ورشکستگی اند در کنگره آمریکا اتفاق افتاد، مبلغ 1000 میلیارد دلار از ارزش بازار دود شد و به هوا رفت.

او نمی داند در پی سقوط یکی از مهمترین بانکهای سرمایه گذاری یعنی لمان برادرز، بزرگترین ورشکستگی بانکی تاریخ آمریکا (تا قبل از روی کار آمدن دولت اوباما) یعنی ورشکستگی بانک واشینگتن میوچل، بزرگترین نهاد پس انداز و اعتبار (تا پایان دوره جورج بوش) روی داده است.

او نمی داند با ملی کردن عملیات وال استریت تمامی تصمیمات استراتژیک اصلی در بخش مالی بر عهده فدرال رزور  و خزانه داری آمریکا است و با نجات شرکت بیمه AIG جهان و مردم آمریکا شاهد این واقعیت حیرت انگیز شدند که دولت جورج بوش در نظام کاپیتالیستی اقتصاد آمریکا، بزرگترین شرکت بیمه جهان را اداره می کند.
(
Walden bello, a primer on wall street meltdown, MRZINE, 3 october 2008)

او نمیداند که حتی "جورج سوروس" هم در ژانویه 2008 در مجمع اقتصاد جهانی چنین گفته است:
" این اساسا پایان دوره ی 60 ساله ی گسترش اعتبار مستمر بر مبنای دلار در حکم پول ذخیره است."

منبع:
(graig karmin and Joanna slater. “Dollar’s dive deepens as oil soars, wall street journal,” februarye 29, 2008)

او نمیداند که ریشه ی تاریخی این بحران در امکان پرداخت دیون خارجی از طریق چاپ اسکانس برای کشوری است که پول ملی آن بعد از جنگ جهانی اول و به طور شدیدتر بعد از جنگ جهانی دوم تبدیل به واسطه جهانی اقتصاد بین دول شده است.

منبع:(A.Stadnichenko, world monetary system and international financial crisis)





او نمی داد که بحران بزرگ فعلی در اقتصاد امریکا و جهان ریشه در تصمیمات و تخیلات _ اکنون تاریخ مصرف تمام شده ی _ اجماع واشینگتنی است که به سبب آن اغلب کشورهای در حال توسعه در حصار اجماع واشینگتنی،  مسیر تعدیل ساختاری را پی گرفتند که تضادهای و تفاوتهای طبقاتی را تشدید کرد، از آهنگ رشد اقتصادی کاست و بر پیچیدگی بحران هایشان افزود.

منبع:
(پرویز صداقت – از سقوط مالی تا رکود اقتصادی و 1390 )

او نمی داند که چاپ بی رویه اسکناس برای تامین هزینه های نظامی جنگها و لشگر کشی ها آمریکا در زمان جورج بوش برای ایجاد مصنوعی تقاضا و گردش غیر واقعی و غیر ضروری مالی است که نقطه عطف این سقوط پیشرونده را به وجود آورده است.

او نمی داند که بحران فعلی اقتصادی آمریکا و جهان به دلیل به اوج رسیدن دوباره ی سلطه سرمایه مالی بر سرمایه تولیدی در زمان دولت جورج بوش است.

منبع:
(ویلیام تب – متخصص اقتصاد سیاسی و علوم اجتماعی، استاد ممتاز کوئینز کالج و نویسنده ی هفت کتاب مهم در زمینه اقتصاد سیاسی و جهانی سازی )

او نمی داند که جهان بازار تقاضای مشخصی دارد که افراط در سرمایه گزاری تولیدی در آن به بحران اضافه تولید و رکود پس از آن منجر می شود.

او نمی داند که به دلیل همین محدودیت مشخص، بازگشت سود سرمایه تولیدی به سرمایه گذاری مجدد تولیدی است که سرمایه داران را برای کسب سود به بازارهای مالی و بورس بازی و "ریسک" و قمار می کشاند و تازه این ریشه بحران فعلی  اقتصادی آمریکا و جهان را که در زمان جورج بوش به صورت افسارگسیخته ای تشدید شده است به عنوان نقطه قدرت، قوت و جذابیت لیبرالیسم می ستاید و می گوید:

"جامعه سرمایه داری جامعه ای به اصطلاح طبقاتی است است اما طبقات را دیوارهایی ضخیم از نژاد و نسب و پیوندهای خانوادگی محافظت نمی کنند، هر کس به راستی می تواند یک شبه پولدار شود و مرزهای طبقاتی را درنوردد. به بازار سهام یا فارکس یا آپشن یا.. بروید حرکت درست بازار را پیش بینی کنید، اینک به یمن سرمایه داری شرایطی فراهم است که طی یک هفته میلیاردر بشوید، هیچ کس جلوی من  و شما را برای مطالعه بازار، ریسک کردن و یک شبه راه صد ساله پیمودن نگرفته است جز ترسهای من و شما، چرا که همانطور که پتانسیل صعودی عظیم وجود دارد پتانسیل سقوط هم وجود دارد،  و ندانسته هایمان. ایده درست را پیدا کنید و بازار را به وسیله آن در دست بگیرید، از پولدار شدن در بازار سرمایه پرزحمت تر است اما آیا  بیل گیتسها  کماند؟  سرمایه داری آن نظامی است که در کار آن است که تمامی موانع پیشرفت یک کارآفرین خودبنیاد را از میان بردارد. "

منبع :

چیزی که مشخص است این تحلیلگر سیاسی،  آگاهی و سوادی از اقتصاد ندارد و ایرادی هم بر او وارد نیست اما آیا نباید شک کرد که این "تحلیلگر سیاسی" اصلا می داند که جورج بوش جمهوری خواه است یا نه؟

نباید توقع داشت حافظه تاریخی و حوزه اطلاعات یک تحلیگر سیاسی "حداقل" 10 سال باشد؟ کسی که در جمع راست اردوگاهی ایران قرار دارد نباید حداقل از کعبه ی آمال و آرزوهای خود یعنی آمریکا اطلاعاتی حداقلی داشته باشد؟


رجوع شود به:

سخنرانی ران پل – نامزد انتخابات ریاست جمهوری – تنها جمهوری خواه آمریکایی مخالف جنگ
24 آپریل 2002– سنای آمریکا


آقای ران پل جمهوری خواه است بنابر این  طبق تزِ این تحلیلگر سیاسی نه "چپگرای رای فروشِ اروپایی" است و نه عضو "حزب دموکرات عاملِ بحرانهای اقتصادی و مالی" در آمریکا! او در زمان دولت باراک اوباما صحبت نمی کند تاریخ سخنرانی او 24 آپریل 2002 است و در سخنرانی خود وضعیت نابسامان اقتصادی امروز آمریکا را پیش بینی می کند. بر خلاق این تحلیلگر سیاسی و دوستانش که روی سخنرانی استاد اقتصاد خود عنوان "مارکس یک رمال بود" را می گذارند، نویسنده اعتقادی به رمال بودن آقای ران پل ندارد.
علم اقتصاد امروزه در دانشگاه های جهان و به صورت فاجعه بارتری در دانشگاه های ایران به علم "بنگاه داری" و  "سودآوری" تبدیل شده است و به "رمان نویسی" تقلیل داده می شود (افسانه بازار آزاد خود تنظیم). یعنی خلاصه کردن تمام مباحث و تجربیات جهان در تاریخ مکتوب و موجود بشر در زمینه اقتصاد به این اصل که: " برای حل مشکلات اقتصادی فقط باید "هیچ کسی هیچ کاری نکند" و  در بازار دخالتی نکند" و وظیفه ی دولت تنها حفاظت از بازار در برابر هر گونه دخالتی است (که خود این یعنی دخالت دولتها در بازار و اقتصاد). غافل از اینکه اقتصاد یک علم کل نگر است و با کلیات، چهارچوب ها و سیستم ها سر و کار دارد. نه تنها سلبی نیست که کاملا ایجابی است. نه تنها ایده آلیستی نیست که نمی تواند و نباید که ماتریالیستی نباشد. این علم به دلیل شرایط وجودی خود نمی تواند که جدای از بررسی "تاریخ"ی وجود داشته باشد.

این هایکی دو آتشه بهتر است مطلب زیر را مطالعه کند:

دولت احمدی‌نژاد، هایکی‌ترین دولت ایران است، یوسف اباذری
http://www.sobh-emrooz.com/archives/3022

چرا که او نمی داند همان "ریسک" و قماری که او به عنوان برابری همه ی انسان ها در سیستم سرمایه داری برای یک شبه میلیونر شدن از طریق برنده شدن در بلیط های لاتاری می نامد و با این بخت آزمایی یک سیستم سیسی- اجتماعی- اقتصادی و به طور کلی یک نظم جهانی را توجیه می کند، در طی دو بحران مالی بزرگ در آمریکا "ده هزار میلیارد دلار" سرمایه، پس انداز و زندگی مردم آمریکا را "یک شبه" به جیب 1 درصد از جمعیت آمریکا به خصوص به جیب یک اقلیت 400 نفره از دارندگان سرمایه های مالی عظیم ریخته است.
***



"در سال 2010 در امریکا، یک درصد از جمعیت، 42 درصد از ثروت را در اختیار داشتند، در حالی که 80 درصد از جمعیت، فقط 13 درصد از ثروت ملی را دارا بودند. به بیان دیگر، این بی عدالتی سهمگین، چنان است که ثروت 11 هزار نفر، معادل ثروت 76 میلیون نفر از جمعیت است. اما ثروت 400 نفر آدم جادویی (که می توان آنها را تاحدی، آدم نما تلقی کرد) معادل ثروت نزدیک به 50 میلیون نفر جمعیت است. این 400 نفر جادویی، که بالاترین های جامعه هستند، بی برو برگرد، طرفدار قدرتمداری جاودانی امریکا و سلطه امپریالیستی و صهیونیستی اند و البته انواع و اقسام دارند و فقط به اندازه ی تعداد انگشتان دست و پا در میان آنان، آدم های ملایمی می یابید که از ادامه سلطه های خونبار، کمی خم به ابرو می آورند. این 400 نفر، ثروتشان در طول 8 سال ریاست جمهوری بوش پسر، معادل 700 میلیارد دلار افزایش یافت و حالا اوباما آمده است و با طرح مالیات های بیشتر، تعداد اندکی از آنها و البته هزار نفر ثروتمندان پایین تر از آنها را تهدید می کند.
...
در سال 2010 در امریکا، یک درصد از جمعیت، 42 درصد از ثروت را در اختیار داشتند، در حالی که 80 درصد از جمعیت، فقط 13 درصد از ثروت ملی را دارا بودند. به بیان دیگر، این بی عدالتی سهمگین، چنان است که ثروت 11 هزار نفر، معادل ثروت 76 میلیون نفر از جمعیت است. اما ثروت 400 نفر آدم جادویی (که می توان آنها را تاحدی، آدم نما تلقی کرد) معادل ثروت نزدیک به 50 میلیون نفر جمعیت است. این 400 نفر جادویی، که بالاترین های جامعه هستند، بی برو برگرد، طرفدار قدرتمداری جاودانی امریکا و سلطه امپریالیستی و صهیونیستی اند و البته انواع و اقسام دارند و فقط به اندازه ی تعداد انگشتان دست و پا در میان آنان، آدم های ملایمی می یابید که از ادامه ی سلطه های خونبار، کمی خم به ابرو می آورند. این 400 نفر، ثروتشان در طول 8 سال ریاست جمهوری بوش پسر، معادل 700 میلیارد دلار افزایش یافت و حالا اوباما آمده است و با طرح مالیات های بیشتر، تعداد اندکی از آنها و البته هزار نفر ثروتمندان پایین تر از آنها را تهدید می کند. "


منبع:

(رجوع شود به متن سخنرانی فربرز رئیس دانا محمد مالجو در میزگرد اقتصادی بررسی جنبش اشغال وال استریت http://takravi.blogspot.com/2012/02/blog-post_8093.html)

همچنین رجوع شود به منابع زیر:

1 _ یک رویداد خارج از برنامه، ناصر زرافشان

2_ دولت احمدی‌نژاد، هایکی‌ترین دولت ایران است، یوسف اباذری

منبع :

3_ قسمت دوم مقاله یوسف اباذری

4 _ کتاب نظام پولی بین المللی و بحران مالی جهانی - نویسنده: استادنیچنکو - مترجم: ناصر زرافشان

منبع معرفی کتاب:



5 _ کتاب از سقوط مالی تا رکود اقتصادی ( ریشه‌های بحران بزرگ مالی) – شامل مقالات و نوشته هایی از: جووانی اریگی، جوزف استیگلیتز، جان بلامی‌فاستر، والدن بللو، ویلیام تب، بِوِرلی سیلور، اسلاوُی ژیژک، فرد مگداف، امانوئل والرشتاین و دیوید هاروی -گردآوری و ترجمه: پرویز صداقت

منبع معرفی کتاب:

منابع:
رجوع شود به متن سخنرانی فربرز رئیس دانا محمد مالجو در میزگرد اقتصادی بررسی جنبش اشغال وال استریت

و نیز فایل های صوتی سخنرانی های فریبرز رئیس دانا، پرویز صداقت و محمد مالجو در همایش «وال‌استریت؛ دریچه‌ای رو به جهانی نو» در دانشگاه آزاد تبریز

*سخنرانی دکتر محمد مالجو (24دقیقه، 11مگابایت)

*سخنرانی پرویز صداقت (22دقیقه، 10مگابایت)

*سخنرانی دکتر فریبرز رئیس‌دانا (22دقیقه، 10مگابایت)

**جلسه‌ی پرسش و پاسخ - بخش اول (50دقیقه، 23مگابایت)

**جلسه‌ی پرسش و پاسخ - بخش دوم (50دقیقه، 23مگابایت)


***

تز آنها: هدف تحریم های اقتصادی آمریکا حکومت ایران است.

آنتی تز: هیچگاه قربانی اصلی تحریم های اقتصادی حکومتها نبوده اند. قربانی تمام تحریم های اقتصادی در درجه اول و به صورت عمیق و گسترده مردم هستند.چه در وضعیت فعلی جمهوری اسلامی و چه در وضعیت صدام حسین در بین 2 جنگ خلیج فارس تحریم ها فقط عامل قدرت یافتن بیشتر حاکمان عیله حکومت شوندگان و تضعیف جنبشهای سیاسی و اجتماعی مردمی است.

تز آنها: تنها راه مقابله با حمله نظامی به ایران تلاش برای متوقف کردن برنامه هسته ای ایران است.

تز آنها: تنها راه متوقف سازی برنامه هسته ای ایران تحریم گسترده تر و سنگین تر ایران است.

بنا بر این:

تز آنها: تنها حالت این است که زیرساخت‌های نظامی و هسته‌ای ایران را بمباران کند.

آنتی تز1: در شرایط  فعلی جهانی و  با سیستم حاکم بر آن "ظاهرا" پرونده ی هسته ای ایران امری مربوط به قدرتهای جهانی است و نه مردم ایران. اما در همین شرایط فعلی و در هر شرایط دیگری اولویت اول مبارزات و فعالیت های سیاسی- اجتماعی مردم باید تکامل ساختارهای سیاسی – اجتماعی و رسیدن به یک جامعه دموکراتیک برای گذار به یک جامعه هر لحظه انسانی تر است.

آنتی تز2: تنها طرح ممکن برای هرگونه حمله نظامی به ایران اشغال کامل این کشور است.

آنتی تز3: اگر تنها حالات ممکن برای رسیدن ایران به دموکراسی و آزادی، «اشغال نظامی» و «بمباران تاسیسات هسته ای» ایران باشد عقل سلیم حکم می کند که اشغال نظامی بدون حمله به تاسیسات هسته ای روی دهد چرا که تمامی تاسیسات هسته ای ایران فعال هستند و بمباران آنها نشت گسترده ی مواد رادیو اکتیو را به همراه خواهد داشت که تبعات زیست محیطی و انسانی این حمله تا صدها سال گریبان گیر مردم ایران خواهد بود. (اگر چه در پروژه اشغال نظامی نیز  حمله به تاسیسات هسته ای ایران در اولویت هدف بمبرانها و موشک باران ها خواهد بود.) 



تز آنها: هدف از تحریم اقتصادی غرب علیه ایران و  یا هر نوع حمله ی نظامی به ایران پیشبرد اقدامات بشر دوستانه و رسیدن مردم ایران به  آزادی  و دموکراسی است.

آنتی تز: آن چیزی که در مذاکرات استامبول مورد مذاکره قرار گرفت منافع دولتها،حکومتها و قدرت های جهانی بود و نه "آزادی" و "دموکراسی" مردم ایران. آنچه غرب را در متوقف کردن برنامه ی هسته ای ایران موفق کرد "تحریم ها" و "پیشبرد مقدمات حمله نظامی" به ایران بود. هدف از تحریم هایی که قربانی آن مردم ایران، بیماران خاص و دارای مرض های لاعلاج و صعب العلاج، کودکان خانواده ها فقیر ایرانی و افزایش آمار کودکان کار، فروپاشی سیستم اقتصادی ایران و متلاشی شدن چرخه تولید در ایران و صدها هزینه و فشار دیگر بود، نه آزادی و دموکراسی مردم ایران که منافع کانونهای نظام سرمایه داری جهانی بود.

البته در این زمینه نباید منکر این شد که وزیر امور خارجه آمریکا به مراتب از "برخی" کارمندان ایرانی اش با مردم ایران در این زمینه صادق تر بود:

منابع:

مصاحبه وزیر امور خارجه آمریکا با بی بی سی فارسی و صدای آمریکا – 27 اکتبر 2011



فیلم ویدئویی این مصاحبه:


***

تز آنها: دلیلی که معترضان به اشغال وال استریت متفرق نمی شوند این است که رفتار پلیس آمریکا بسیار خوب است و مانند پلیس ایران نیست.

آنتی تز : در اینکه پلیس و نیروهای امنیت آمریکا با معترضان به سیستم سرمایه داری و اعضای جنبش اشغال وال استریت از نظر "کمیت" بسیار متفاوت تر از رفتار پلیس و نیروهای امنیتی ایران با معرتضان سیاسی- اجتماعی برخود کرده است شکی نیست اما مسئله این است که "کیفیت" برخورد این دو سیستم پلیسی تفاوتهای چندانی با یکدیگر نداشته است. هر نوع تفاوت ظاهری در برخورد دو سیستم نه به دلیل "کیفیت" که به دلیل "کمیت" برخوردها بوده است. اما نباد فراموش کرد که تفاوت در کمیت برخوردها تنها به این دلیل است که سیستم حاکم بر آمریکا به اندازه ی سیستم حاکم بر ایران از اعتراضات احساس ترس نکرده است چرا که بحران اقتصادی عامل فروپاشی سرمایه داری نیست بلکه این مبارزه ی طبقاتی است که گورگن سرمایه داری است. بی شک در لحظه ای که دامنه اعتراضات و از آن مهمتر سبک اعتراضات در آمریکا تغییر کند و این احساس ترس سیستم موجود ایجاد شود شاهد سرکوبی سنگین تر و وحشیانه تر از آنچه که در ایران شاهد آن بودیم خواهیم بود چرا که سیستم پلیسی حاکم بر آمریکا مجهزتر، قوی تر، آموزش دیده تر و از نظر جمیع امکانات مادی بسیار برتر و تهاجمی تر از نمونه ی خود در ایران است.

_ پاشیدن مستقیم اسپری فلفل در حجم زیاد به صورت دانشجویان بر زمین نشسته در دانشگاه خودشان

_ کشته و زخمی شدن شدید چند تظاهر کننده

_ رد شدن موتور پلیس از روی پای یک تظاهر کنند

_ 7000 مورد بازداشت معترضان توسط پلیس آمریکا

_ شناسایی چهره های معترضان از طریق نیروهای امنیتی

_ دروغپردازی رسانه های وابسته به قدرت حاکم درباره ی رفتار پلیس و ماموران امنیتی با معرتضان

_ ضرب و شتم روزانه معترضان در خیابان

_ وارد کردن آسیب جنسی به زنان












منبع:

مسائلی هستند که ما هم در ایران در خیابان،کهریزک و میدان ولی عصر، صدا و سیما، خیابانها و غیره شاهد آن بودیماما صد البته در آمریکا با حجم و کمیتی کمتر اعمال می شود.
تازه برای اینکه کمی متوجه شویم اخبار اعتراضات مردم آمریکا به سیستم اقتصادی حاکم را تا چه حد با سانسور و به صورت محدود دریافت می کنیم به چند اتفاق رسانه ای در آزادترین کشور دنیا که در ذیل این پاراگراف توجه کنید.  آزادی کالای گران قیمتی است که هر کسی توان خریدن آن را ندارد.


در 16 اکتبر 2011
روزنامه نگار آزاد با نام «کیتلینکوران» به دلیل شرکت در اعتراضهای ضدسرمایهداری نیویورک و حملدست نوشته درمیدان تایمز به تاریخ 15 اکتبر از رادیو اخراج شد. وی در آن لحظه همزمان درحال پوشش خبری اعتراضها نیز بود.  در توضیح علت اخراج وی گفته شد، او به دلیل نقض استانداردها به شکل شرکت در اعتراضها دیگر مجاز به ادامه فعالیتهای مطبوعاتی در رادیو نیست.

20 اکتبر 2011
«لیزاسیمئون» ،خبرنگار آزاد ازمسئولیتی که در رادیو عمومی ملی داشت برکنار شد. تخلف وی مشارکت در سازماندهی اعتراضهای تسخیر «واشنگتن» اعلام شد.

10 اکتبر 2011
«میشل بلومبرگ»،شهردار نیویورک اعلام کرد از تلاشهایی که ازسوی برخی مقامات برای پراکندن معترضان صورت میگیرد پیشینگرفتهاست. وی درآغازشصت وهفتمی نسالگرد جشن «کلومبوس»به خبرنگاران گفت: منتهی الیه خواسته معترضان ای ناست که می خواهند ابراز وجود کنند؛ آنها تا وقتیکه از قوانین پیروی کنند از برخورد مصون خواهند بود!

18سپتامبر 2011
بازار بورس آمریکا درنیویورک طبق روال همه روزه کارخود را آغاز کرد. «کیتا ولبرمن»، نخستین خبرنگاری بود که از شبکه تلویزیونی محلی «کارنتتیوی»، اقدام به پوشش رسانه ای ا عتراضها کرد. دو روز بعد "ولبرمن" با انتقاد شدید از رسانه ها ی اصلی آمریکا نسبت به پوشش ندادن اخبار جنبش گفت: «چرا هیچ یک از رسانه های بزرگ آمریکا اقدام به پوشش تجمعات نمی کنند؟... اگر اعتراض تی پارتی مقابل وال استریت صورت می گرفت، رسانه ها آنرا تبدیل به تیتر یک خبری خود کرده بودند.» از آن لحظه به بعد بود که «اولبرمن» تمام برنامه ها را به اعتراضها اختصاص داد، و ی اقدام به تهیه خبر از رهبران و اعضای اتحادیه ها و همچنین معترضان کرد.

***

تز آنها: جنگ های اخیر آمریکا به خاطر نفت نیست. خود آمریکایی ها دارای منابع نفتی هستند و کل پول صادرات نفت  یک سال کشور اشغال شده یا مورد حمله قرار گرفته چند درصد از تولید ناخالص ملی یک سال آمریکا ببشتر نیست. (علی افشاری)

تز آنها: جنگ های اخیر آمریکا به خاطر بسط دموکراسی و دخالت بشر دوستانه است نه نفت. مثال این ادعا هم اشغال نظامی افغانستان است که منابع نفتی ندارد. (کاظم علمداری)

آنتی تز : یکی از دلایل اصلی تمام جنگهای آمریکا آمریکا بعد از 11 سپتامبر 2001 به دلیل تسلط بر منابع انرژی است حتی در افغانستان!

علی افشاری در مقاله ای با عنوان"دخالت بشر دوستانه و تحولات لیبی می نویسد":

"همچنبن باید در نظر داشت در دنیای کنونی که عصر استعمار سپری شده است. قیمت نفت و معاملات نفتی تحت تاثیر نظام داد و ستد بن المللی و شبکه جهانی مبادلات اقتصادی و رعایت اصل رقابت است. دراین شرایط جایی برای کسب رانت های انحصاری وجود ندارد. اما کافی است نگاهی به شاخص های اجتماعی و اقتصادی لیبی بیندازیم. جمعیت 6 ملیون و شش صد هزار، 90 درصد وسعت کشور صحرا است، 78 درصد شهرنشین، ترکیب جمعیتی 97 درصد عرب و بربر، 83 درصد نرخ باسوادی، نفت 95 درصد صادرات، 25 درصد تولید ناخالص داخلی و 80 درصد درامد دولت است، با 90 میلیارد دلار 74 امین کشور دنیا از لحاظ تولید ناخالص داخلی است و 14000 دلار سرانه تولید نا خالص داخلی دارد.

طبق آمار موسسه های معتبر بین المللی مثل آژانس جهانی انرژی، صندوق بین المللی پول و سیا آی ای میزان صادرات نفت لیبی بین 1.3 تا 1.5  ملیون بشکه در روز است. کل ذخایر اثبات شده نفت این کشور در حدود 47 میلیارد بشکه است. اگر قیمت هر بشکه نفت را صد دلار در نظر بگیریم. ارزش کل منابع نفتی این کشور 4.7 تریلیارد دلار می شود. این رقم کمتر از 3/1 تولید ناخالص داخلی آمریکا و اتحادیه اروپا است."

منبع:


چرا اشغال نظامی افغانستان به موضوع نفت ربط دارد؟
چرا ادعایی بی نیازی آمریکا به نفت، "اشتباهی فاحش" و یا "دروغی بزرگ" است؟

در روزهایی که جهان در بهت عملیان منسوب به القاعده در 11 سپتامبر 2001 بود جورج بوش خطاب به کنگره، مردم این کشور و جهانیان گفت:

"ما به دفاع از آزادی فرا خوانده شده ایم...جنگ ما علیه تروریست های القاعده آغاز می شود اما در آنجا (افغانستان) پایان نمی یابد و این جنگ زمانی پایان می یابد که تمامی گروه های تروریستی در سرتاسر جهان کشف شوند، متوقف شوند و شکست بخورند."

جورج بوش بدین ترتیب افکار عمومی  را برای کارزار نظامی دراز مدت و پردامنه علیه تروریسم و با داعیه آزادی آماده ساخت. جنگ علیه تروریسم القاعده را هدف گرفت. پایگاه سنتی القاعده در افغانستان و پاکستان بود. نیروهای اطلاعاتی  پاکستان وارتش این کشور مسئول ارسال سلاح های هوایی به طالبان، آموزش نیروهای القاعده  و  ارسال سلاح و تجهیرات نظامی به این گروه ارتجاعی بود اما بعد از اشغال افعانستان جنگ تمام نشد و پاکستان هم هدف قرار نگرفت. حکومتهای دیکتاتوری عربستان سعودی و امارات متحد عربی هم به عنوان بزرگترین پایگاه های مالی القاعده و تنها حامیان سیاسی رسمی طالبان (القاعده) هم مورد حمله نظامی یا فشار سیاسی- اقتصادی قرار نگرفتند.

صدام حسین دومین متهم ردیف دوم حملات 11 سپتامبر معرفی شد و ادعا شد که وی دارای ارتباطات "پنهانی" با القاعده است به همین دلیل عراق به بهانه حمایت از تروریسم و تولید سلاح شیمیایی به  اشغال نظامی آمریکا در آمد گرچه خود مقامات حکومتی و رسانه های آمریکایی هم "بعد از اشغال" عراق اعتراف کردند که حتی یک گرم از مواد اولیه برای تولید سلاح شیمیایی را هم در عراق پیدا نکرده اند و به دلیل دروغ گفتن به مردم ( آحتمالا مردم آمریکا – پس مردم عراق چه؟) عذرخواهی کردند.

همچنین مشخص نشد که وقتی صلام حسین به «احتمال» ارتباط "پنهانی" با القاعده "علت اشغال کشور عراق" (با تخمین یک میلیون و دویست هزار کشته از آغاز جنگ تا تبعات بعدی آن تا به امروز مانند گرسنگی، بیماری، بمباران، بمب گذاری و غیره) می شود چرا حاکمان و سرمایه داران بزرگ کشورهای عربستان و امارات به دلیل ارتباط و «حمایت» علنی، آشکار و رسمی از طالبان (القاعده) در گام دوم جنگ با تروریسم  مورد برخورد قرار نگرفتند.

در بامداد 20 ژوئن 2003 ائتلافی از نیروهای نظامی آمریکا به همراهی انگلیس و چند کشور کوچک به عراق حمله کرد و در کمتر از سه هفته دیکتاتوری 24 ساله صدام حسین (که بخشی از این دیکتاتوری با حمایت همه جانبه سیاسی –نظامی خود کشورهای حمله کننده همراه بود) سقوط کرد. برای مدت کوتاهی "جی گارنر" و پس از آن "پل برمر" از سوی جرج بوش به سمت "فرماندار نظامی" عراق منسوب شدند.

جی گارنر فقط سه هفته فرماندار عراق بود و بعدها مخالفت خود را با سیاست های کاخ سفید اعلام کرد: "فکر نمی کنم که عراقی ها نیازی به برنامه ریزی آمریکا داشته باشند، فکر می کنم آنچه آنها نیاز داریم این است که دولت عراق که نماینده انتخاب آزادانه ی مردم این کشور است تشکیل شود. این کشور آنهاست ...نفت آنهاست."

منبع:
(Greg Palasat, The Zarqovi invitation, Znet, june 10,2006)

اما انتخاب "برمر" نشان داد که کاخ سفید نظر دیگری دارد و به فرماندار جدید عراق اختیاراتی داد که تنها خودکامه ترین دیکتاتورهای تاریخ از آن برخوردار بودند. برمر در نبود "هر گونه نظارتی" از سوی "هیچ" نیروی عراقی، در سمت قانوگذار، مجری و طراح آینده عراق قرار گرفت.

برمر از 16 مه 2003 تا 28 ژوئن 2004 در مجموع 100 فرمان حکومتی صادر کرد:

_ نخستین فرمان: احلال ارتش، نیروهای امنیتی و چندین و چند سازمان دیگر با مجموع 500000 نفر بیکاری در پی آن.

_ حذف تمامی موانع و تعرفه های وارداتی

_ یک ماه بعد: خصوصی اعلام کردن صنایع تولید سیمان ، کاغذ،... و کلا بخش غیر نفتی عراق از طریق انحلا 200 شرکت دولتی

_ سی و نهمین دستور: شرکتهای خارجی می توانند تا 100 درصد مالکیت دارایی های عراقی را دارا باشند.

_ شرکتهای خارجی می توانند تا 100 درصد سود حاصل از عملیات خود در عراق را به کشور مادر انتقال دهند.

_ شرکتهای خارجی می توانند قراردادها و اجاره های  طولانی مدت تا افق 40 ساله منعقد کنند.
_ چهلمین فرمان: مساعد سازی فعالیت بانکهای خارجی در عراق

_ البته پل برمر یک قانون را از زمان صدام حسین همچنان حفظ کرد: "ممنوعیت فعالیت اتحادیه های کارگری"

منبع:

آلن گرینسپن رئیس پیشین فدرال رزرو و دئوریسین اقتصادی دولت های قبلی آمریکا در کتاب «عصر آشوب» درباره جنگ عراق چنین نوشته است: "متاسفم که باید از لحاظ سیاسی باور عمومی را تایید کنم که جنگ عراق اساسا بر سر نفت است."

منبع:
(greenspan, the age of turbulence – penguin 2007 )

او در این کتاب می گوید که اقتصاد آمریکا کنترل چندانی بر منابع گاز و نفت ندارد و به همین دلیل در برابر بحرانهای اقتصادی آسیب پذیر شده است. و استمرار رشد اقتصاد جهان با نرخهای 25 سال گذشته نیاز افزایش روزانه مصرف به میزان یک چهارم الی یک پنجم مصارف قبلی است!
گرینسپن در کتاب خود از کودتای 28 مرداد در ایران و بحران کانال سوئز به عنوان شواهدی دال بر اهمیت تاریخی نفت در اقتصاد سیاسی تاریخ خیر جهان نام می برد.





مک کین – نامزد جمهوری خواهان _ هم در کارزار انتخابات ریاست جمهوی آمریکا گفت: "دوستان من، سیاستی در زمینه انرژی دارم که از آن سخن خواهم گفت. این سیاسیت وابستگی ما را به نفت خاورمیانه از میان بر خواهد داشت و مانع از آن خواهد شد که ما مردان و زنان جوان خود  را بار دیگر برای جنگ به خاور میانه گسیل کنیم."

منبع:
(آسوشویتدپرس در 2 مه 2008)

مدتی بعد سارا پلین معاون وی نیز مشابه همین اظهار نظر را به اشاره به امکانات استخراج نفت آلاسکا به زبان آورد.البته مک مین تلاش کرد این حرف خود را تکذیب کند و مثلا به شکل مفتضحانه ای گفت: منظورش جنگ نخست خلیج فارس بوده است!

منبع:
(مقاله ی ویلیام تب، در آوریل 2008 در گیپ تاون آفریقای جنوبی در همایشی با عنوان: پیوستگی و گسست سرمایه داری در آفریقای جنوبی پس از آپارتاید)

با بررسی تحولات منتهی به تصویت قانون در دولت عراق است که می تواند رمزگشای تحولات خاورمیانه در سالهای اخیر باشد. قانون نفت عراق قانونی است که دولت عراق آنرا تصویب و در مه 2007 به مجلس ارائه کرد. متن این قانون را جورج بوش یا کمک شرکت مشاوره "ببرینگ پوینت" در 2004 تهیه کرده و در 2007 به تصویب دولت عراق رسیده است. یکی از الزاماتی که دولت جورج بوش تصویب کرده است تصویب این قانون قبل از خروج نیروهای نظامی آمریکا از عراق است. با تصویب این قانون عراق تنها کشوری در خاورمیانه است که نفت آن ملی نیست.

بر اساس این قانون:

_ سهم بری از تولید مجاز شمرده می شود.

_ سود شرکتهای نفتی خارجی با سهم بری از خود تولید نفت تضمین می شود.

_ در بخش دیگر این قانون به شیوه ی پوپولیستی توزیع درآمد نفت "پس از کسر سهم و سود شرکتهای نفتی" در میان تمامی ملت تقسیم می شود . (مقایسه شود با شعار احمدی نژاد مبنی بر بردن نفت بر سر سفره ی مردم. که ز انصاف نباید گذشت که در قانون تصویبی دولت عراق صداقت بیتشری به کار رفته است و کسر سهم و سود "صاحبان واقعی" نفت علنا در قانون درج شده است.)

_ استانهای عراق در عقد قراردادهای بهره برداری و تولید نفت از دولت مرکزی استقلال کامل دارند.

_ شرکت ملی نفت عراق "به عنوان مجری طرح های نفتی" فقط 17 میدان از 80 میدان نفتی کشف شده و کشف نشده ی انحصار دارد  و دو/سوم میدان های نفتی کشف شده و کشف نشده عراقی بر روی کنترل خارجیان باز است و تنها بخشی از سود حاصل از عملیات آنها به صورت مالیات اخذ  می شود.

هنوز هم پروژه پیشبرد دموکراسی در عراق در جریان است و شرکتهای عظیم نفتی شل، توتال، بریتیش پترولیوم همچنان به عقد قرارداد با دولت عراق  وتصمیم گیرندگان استانی ادامه دارد. قرار داد این شرکت ها از نوع  با "ترک تشریفات مناقصه" است. یعنی نوعی از قرار داد به شرکتها موقعیت ایجاد انحصار و به همه قدرتهای سیاسی و اقتصادی درگیر به خصوص "نیروی اشغال گر" فرصت هرگونه نفوذ، چپاول و اعمال سلیقه و منافع را می دهد.
بنا به دلایل توضیح داده شده در بالا و با توجه به اظهارات مقامات بلندپایه ایالات متحده مبنی بر اهمیت و نقش "نفت" در جنگهای آمریکا بعد از سال 2001 به راحتی می توان به "نا آگاه فرض کردن مخاطب" (عبارت محترمانه برای ناآگاه بودن خود نویسنده) درباره ی ادعای بی اهمیت بودن نقش نفت در لشگرکشی ها آمریکا پی برد.

***

اینها عباراتی از تئوریسین های راست افراطی ایران است:

"نظام بازار هم به همین شکل نظم انتزاعی است.اگر بین روابط انسان ها قواعدی رعایت شود نظم شکل می گیرد. کارکرد این نظم که بر اساس مبادله داوطلبانه است برآورده کردن خواسته های متقابل انسان ها است. این تعریف نظم بازار است... ریشه های همه بحران ها و عمق گرفتن آنها مانند بحران مالی سال2008، در مداخلات دولت ها از طریق سیاست های مالی است.
مشکل (بحران مالی ) از دولت آمریکا است.اگر دو بحران بزرگ را 1929 و 2008 را با هم مقایسه کنیم، می بینیم ریشه هایشان مشترک است و آن یک رونق تصنعی است. رونقی که ناشی از انبساط پولی است. ناشی از گسترش اعتبارات و وام دهی گسترده بانک ها است و شکل گیری حباب در بازار سرمایه و یا در بازار مسکن و بعد ترکیدن این حباب که نشانه اوج بحران مالی است و بعد رکود اقتصادی ناشی این بحران است. این رونق تصنعی مقدمه شکل گیری سقوط می شود. اگر دقت کنید این رونق تصنعی در هر دو بحران ناشی از سیاست های پولی دولت ها و یا بانک های مرکزی بوده است .... انگار همه مشکل دولت این است که یک درصد پولداران حق آن نود و نه درصد را خوردند. این خیلی ساده اندیشی است. در جامعه آمریکا بیشتر ار پنجاه درصد مالیات نمی دهند، و زندگی خوبی هم دارند."

منبع:
(موسی غنی نژاد - صفحه فیس بوکی نویسندگان نامه به اوباما و درخواست تحریم و ایجاد منطقه ی پرواز ممنوع از اوباما به عنوان "قئی ترین رئیس جمهور کل دنیا")



موسی غنی نژاد همچنین می گوید: برخی با پیش کشیدن نام کارل مارکس فکر می کنند که مارکس، راه حل مشکلات بشر را پیدا کرده بود و آن، همانا نابودی سرمایه داری است. با این تلقی، آنها مارکس را بی اعتبار می کنند و در حد یک رمال و پیش گو، تنزل اش می دهند. مارکس به عنوان یک نابغه، نظریه هایی را پیشنهاد کرده است که برخی از آنها هنوز بسیار معتبرند، برخی فقط در زمان خود او می توانست اعتبار داشته باشند، و برخی مانند نظریه «دیکتاتوری پرولتاریا» هیچ زمان اعتبار نداشته است.  دیکتاتوری پرولتاریا که البته پس از نقد هم رزمان مارکس وی روی آن اصرار نورزید از نظریه های اصلی او نیست. این نظر توسط لنین مدون شد و به دیکتاتوری و بورکراسی احزاب کمونیست بدل گردید. همین عامل یکی از اصلی ترین دلایل شکست و فروپاشی سوسیالیسم بوده است. اگر در جوامع سوسیالیستی آزادی و دمکراسی وجود می داشت، آنهم مانند سیستم سرمایه داری دائم خود را اصلاح می کرد و اشکلات اش را برطرف می نمود. ولی ضدیت حکومت های کمونیستی با لیبرالیسم (پایه آزادی و دمکراسی)، سرانجام سبب شد که این نظام به جای اصلاح، به نیستی کشیده شود. اصولا نبود آزادی در سطح خرد، یعنی گروه، و در سطح کلان یعنی جامعه، شانس اصلاح اشتباهات و کاستی ها را از میان می برد و تنها گرینه، یعنی نفی و نیستی و فروپاشی کل نظام، باقی می ماند.  مارکس به ماتریالیسم تاریخی و دیالتیک معتقد بود. یعنی او جوامع و انسان را متحول می دید، نه ایستا. ولی پیروانش از او پیغمبر و از نظراتش دین ساختند.

جواب آقای اقتصاد دان به خودش در همان مقاله خودش موجود است: "اما سردمداران این نهضت آدم های چپ گرا و هنرمندها و روشنفکرهایی مانند مایکل مور و ژیژک که اپسیلونی از اقتصاد سرشان نمی شود هستند."!!! باید از آقای موسی غنی نژاد پرسید: آیا شما اپسیلونی از فلسفه، مارکسیسم و مفهومی به نام دیکتاتوری پرولتاریا دارید؟ می دانید مارکس در کجا و با چه عباراتی از دیکتاتوری پرولتاریا صحبت کرده است؟ وقتی می گوئید دیکتاتوری پرولتاریا توسط لنین مدون شد می دانید لنین در کدام کتابهایش و با چه عباراتی از دیکتاتوری پرولتاریا صحبت کرده است؟ آیا شما تفاوت، شباهت و مرز میان دو مفوم "دیکتاتوری پرولتاریا" و "دموکراسی پرولتاریا" را می دانید؟ آیا می دانید دیکتاتوری بورژوایی چیست و در مقابل کدام یک از مفاهیم اندیشه های مارکس و لنین قرار دارد؟ آیا شما مارکسیسم و مارکسیسم-لنینیسم را معادل چین، شوروی، کره شمالی و کوبا می داند؟ آیا می داند که مارکسیسم – لنینسم یک سیستم نیست؟ آیا آقای موسی غنی نژاد کتابهای گروندریسه و کاپیتال را خوانده است و معتقد است مارکس یک رمال است یا با آرای مارکس از طریق کتب و جزوات دانشگاه محل تحصیل خود آشنا شده است؟ (تا جایی که در حافظه نویسنده است موسی غنی نژاد تا به حال در 2 مناظره با فریبرز رئیس دانا اعتراف به آشنا نبودن به اندیشه های مارکس و معذرت خواهی بابت چسباندن نظرات اشتباه اقتصادی به مارکسیسم کرده است) به قول خودشان آیا آقای غنی نژاد اپسیلونی از "چیزی که نمی داند چیست" و  آنرا می کوبد آگاهی دارد؟

***

وضعیت امروز ایران تلاقی چهار نقطه ی  مورد بررسی قرار گرفته در این مقاله است:

_ اوج گرفتن جنبش اشغال وال استریت و اعتراضات مردمی به سیستم اقتصاد سرمایه داری در یک سطح جهانی، و بی محابا به صحنه آمدن مدافعان ایرانی تبارِ نظام بازار و هزینه کردن از اسم "دانشگاه"، "جنبش زنان"، "تحلیلگر سیاسی"، "رهبر جنبش دانشجویی"، "اپوزیسیون ایران" و غیره برای از این نظامِ آشکارا غیر مردمی _ و  ایجاد کننده ی مناسبات استعماری برای کشورهای توسعه نیافته و در حال توسعه _ که در قلب سیستم سرمایه داری هم مورد اعتراض شدید مردمی قرار گرفته است.

_ تلاش برای انکار نیاز سیستم سیاسی- اقتصادی نئولیبرالی به جنگ و کوشش  برای جلوه دادن این نیاز سیستماتیک (جنگ) در ظاهر امری بشر دوستانه با هدف بسط دموکراسی و آزادی و برخورد با تروریسم.

_ انکار نقش نفت (انرژی) در لشگرکشی های آمریکا به خاورمیانه از طریق مقایسه درآمد "سالانه" ی فروش نفت خام یک کشور مورد حمله نظامی قرار گرفته و مقایسه آن با تولید ناخالص ملی آمریکا، یعنی مقایسه بی ربط دو عدد بی ربط به هم در محتوا: "وابستگی ارگانیک" و "مجموع قیمت"
یعنی ایجاد یک رابطه ی تساوی بین دو عدد بدون اینکه هیچ کدام از این دوعدد نماد یا نشانه ی یک نیاز حیاتی و لازم برای زنده ماندن یک سیستم باشد.

_ اصرار طرفداران نظام بازار آزاد از تحریم، دخالت بشر دوستانه، ایجاد منطفه پرواز ممنوع و تمامی آدرس های منتهی به رویارویی نظامی ناتو و ایران به نبودن هیچ بدیلی برای سیستم موجود جهانی و تاکید مستقیم یا غیر مستقیم بر اینکه لیبرالیسم پایان تاریخ است.


در تک تک نوشته هایی که ماشین تبلیغاتی نئولیبرالیسم در ایران که به صورت فله ای و روزمره در حال تولید آن است "سو استفاده از حافظه تاریخی کوتاه مدت مخاطب" یا "فقدان آگاهی در مخاطب" روندی بازتولید شده توسط کسانی است که خود نیز قربانی "حافظه تاریخی کوتاه مدت" و "فقدان آگاهی" هستند. یک چرخه تبلیغاتی قوی برای ایجاد جهل مرکب که با چرخه ای دیگر از جنس خود درگیر شده است. سیستم بازتولید نادانی دیکتاتوری بزرگ با سیستم بازتولید نادانی دیکتاتوری کوچک.


اکنون که پیامدهای کالایی کردن حیات اقتصادی و اجتماعی به ‌وضوح در برابر دیدگان ما قرار گرفته است،از این فرصت برخورداریم که درباره نظام بازار با تأمّل بیشتر بیندیشیم. از آن جمله، اندیشیدن درباره ‌ریشه‌ها و پی‌آمدهای بحران بزرگ مالی فرصتی برای ارزیابی «نظام بازار واقعا موجود» است.
پرویز صداقت به خوبی راستهای افراطی ایران را برای آموختن از "واقعیت موجود" خطاب قرار می دهد:

"مدافعان نظام بازار نیز باید از این فرصت بهره ببرند تا جزمیات ایدئولوژیک خویش را ترک کنند و درباره بحران‌های بازار و کالایی شدن مناسبات اجتماعی، باورهای سنتی‌ شان را کنار بگذارند. اگر چه به نظر می‌رسد یاران و یا شیاطین آنسوی «پرده‌ آهنین» پیوسته بر ذهن‌شان سنگینی می‌کند. بهشتی که دست نامرئی بازار وعده می‌کرد و جهنمی که حاصل فرمان‌ برداری دولت مداخله‌گر در ساز و کار بازار است،چنان مالیخولیای ذهن آنان شده که همواره در حال بازسازی همان نظام اسطوره‌ایِ اهورایی اهریمنی، هر بار گیرم با دشمنانی جدید، هستند.

از فردای جنگ سرد و از بامداد «پایان تاریخ»،اندیشه مدافع نظام بازار کوشید در قلمروهای دانشگاه و روشنفکری و سیاستگذاری به موقعیتی هژمونیک دستیابد. تا حد زیادی نیز در شکل دهی به این موقعیت توفیق داشت؛ اما نه کاملاً. «دانش‌آموختگان» دست‌پرورده‌‌شان هم باغروری کودکانه درس‌نامه‌های ‌شان را تکرار می‌کنند و خواهان سرکوب بی‌ صدای صداهای مخالف‌خوان هستند.
ام هم در عرصه‌ دانشگاهی، هم در جامعه‌ روشن فکری و هم در حوزه‌ سیاست‌گذاری، کم ‌و بیش بودند فضاهایی که از گزند هژمونی نو لیبرال در امان ماندند، فضاهای مقاومت در برابر گفتمان قدرت‌ مدار هژمونی نو لیبرال. چرا که هر جا که قدرت هست، مقاومت هم هست."


به قول دکتر ناصر زرافشان: "اگر جنبش ضدسرمايه‌داري، هم يازده سپتامبر را از سر گذرانده و زنده مانده است و هم اعلان «جنگ عليه تروريسم» آن را واداشته است كه افق نگرش خود را گسترش بخشد، سؤالات بسيار مهمي نيز مانده است كه بايد به آنها پاسخ دهد. اين سؤالات همانگونه كه پيش از اين نشان داده‌ام به سرشت و ماهيت دشمن، استراتژي‌هاي مورد نياز براي غلبه بر آن و همچنين ماهيت جامعة جاي گزيني مربوط مي‌شود كه پس از پيروزي بر اين دشمن،بايد ايجاد شود . اين ازجهات بسياري يك نقطة قوّت بوده است كه جنبش تا اين تاريخ در واكنش‌هاي خود در برابر هيچ ‌يك از اين مسائل موضع قطعي و روشني اتّخاذ نكرده است،امّا معنايش اين نيست كه اين وضع بايد، همچنان ادامه يابد."




ماركس همواره در هر حرکت ضد سرمایه داری و نظم موجود، يك مرجع و نقطه عطف بزرگ و عمده است که آخرین تیر ترکش سیستم سرمایه داری ارائه یک امام زاده بی خاصیت از او به کمک  سیستم رسانه ای و آموزشی خود است. مسئله مطلقا بازگشت به مارکس نیست، مسئله رجوع به علم انقلاب است.

***

در پایان باید طبق رسم طی 2-3 سال اخیر مد شده  این نوشته را با عناوینی مانند تحلیلگر سیاسی مقیم ...، کارشناس مسائل حقوق بشر، یکی از رهبران جنبش دانشجویی، زندانی سیاسی سابق، روزنامه نگار فراری، فعال مدنی مقیم...، رئیس سابق ساواک، برادر شوهر زندانی سیاسی، نماینده آقای...، دبیر سابق سیاسی فلان گروه دانشجویی رسما غیر موجود، استاد فلانِ دانشگاه بهمان و عناوینی از این دست امضا کنم. اما من هیچ کدام اینها نیستم.


عابد توانچه – فاقد مدرک دانشگاهی – ساکن ایران
abedtavancheh@gmail.com
بامداد 30 فروردین 1391

بازی پورتوریکو

    این یکی از بازی های مورد علاقه‌ی من و همسرم است. هر دو در آن مدعی هستیم، بر سر آن دعواها کرده‌ایم و هر کدام از ما برای پیروزی در این ب...