۱۳۹۰ آبان ۲۴, سه‌شنبه

بهار عربی



                                                                      

نویسنده : سمیر امین
مترجمان: ناصر زرافشان – قبال طالقانی

سال 2011 با یک رشته از انفجارات  تکان  دهنده  و خشماگین  خلق ها ی عرب آغاز شد. آیا این بهار نخستین مرحله ی  موج  دوم «  بیداری جهان عرب »  است  یا ، این شورش ها –   همانگونه که در خصوص نخستین مرحله این بیداری  روی  داد  و من در کتابم  به نام  بیداری جنوب (les temps des cerises 2008 paris) به آن پرداخته ام – فروکش خواهد کرد و عقیم خواهد شد؟ اگر فرض اول تائید شود، جنبش مترقی جهان عرب ضرورتا بخشی از جنبشی خواهد شد که در یک مقیاس جهانی از سرمایه داری امپریالیستی عبور خواهد کرد. اما شکست آن، جهان عرب را بعنوان یک منطقه پیرامونی مطیع، در وضعیت کنونی آن نگاه خواهد داشت و مانع آن خواهد شد که خلق های عرب به جایگاه شرکت کنندگانی فعال در شکل بخشیدن به جهان ارتقا یابند. صدور حکم کلی و یکجا درباره کل « جهان عرب » و نادیده گرفتن تنوع شرایط عینی که هر یک از کشورهای جهان عرب را با ویژگی های مشخص آن از بقیه متمایز میکند، همیشه خطرناک است. بنابراین من، تاملات زیر را بر مصر متمرکز خواهم ساخت که براحتی بعنوان کشوری پذیرفته میشود که نقش عمده ای را در تحول عمومی منطقه خود ایفا میکند و همیشه هم این نقش را ایفا کرده است.

مصر در میان کشورهای پیرامونی سرمایه داری جهانی شده ، نخستین کشوری بود که تلاش کرد «سر برآورد» . حتی در آغاز سده نوزدهم، بسیار پیش از ژاپن و چین، محمدعلی پاشا برنامه ای  را برای نوسازی مصر و همسایگان نزدیک آن در « مشرق» عربی (یعنی آفریقای شمال شرقی و مدیترانه شرقی – ناشر ) طراحی کرده و بعهده گرفته بود. دو سوم قرن نوزدهم در این آزمون سخت سپری شد و فقط در سالهای دهه 1870 در نیمه دوم دوره حکومت خدیو اسماعیل بود که بشکلی دیرهنگام، این برنامه از نفس افتاد. هنگام تحلیل دلائل شکست این برنامه نمی توان خشونتی را که در تجاوز خارجی بریتانیا – این برجسته ترین قدرت سرمایه داری صنعتی آن روزگار- وجود داشت، نادیده گرفت. انگلستان مجددا با (حمله دریائی ) سال 1840 و متعاقب آن با بدست گرفتن کنترل امور مالیه خدیو، طی سالهای دهه 1870، و پس از آن سرانجام با اشغال نظامی در سال 1882، سبعانه هدف خود را که حصول اطمینان از این موضوع بود که یک مصر مدرن نتواند بوجود آید، دنبال کرد. بی تردید، طرح مصر با محدودیت های زمان خود مواجه بود، زیرا چنین برنامه ای آشکارا شکل گیری مصر را در درون نظام سرمایه داری و از طریق آن پیش بینی میکرد. برخلاف دومین کوشش مصر برای « سر بر آوردن » - که در ادامه به آن خواهیم پرداخت ، تضادهای اجتماعی خود این طرح، مانند پیش فرض های سیاسی، فرهنگی و ایدئولوژیکی که مبانی آنرا تشکیل میداد،بی تردید هر یک سهم خاص خود را در مسئولیت شکست این طرح داشتند . اما این واقعیت همچنان بجای خود باقی است که بدون تجاوز امپریالیستی، احتمالا غلبه بر این تضاد ها ممکن بود، همانگونه که در ژاپن بر آنها غلبه کردند.
مصر نوخاسته اما سرکوب شده، ناگزیر باید حدود چهل سال ( از 1880 تا 1920) را برده وار، بعنوان یک کشور پیرامونی سر کند که نهاد های آن به گونه ای تغییر شکل یافته و بازسازی شده بود که در خدمت الگوی انباشت سرمایه داری امپریالیستی آن دوره باشد. این سیر قهقرائی تحمیلی علاوه بر نظام تولیدی مصر و فراتر از آن، به نهادهای سیاسی و اجتماعی این کشور نیز ضربه زد و بطور برنامه ریزی شده و روش مند ، در جهت تقویت همه مفاهیم فرهنگی و ایدئولوژیک ارتجاعی و قرون وسطائی عمل میکرد که برای نگاهداشتن این کشور در موقعیت انقیاد آمیز و فرودستانه آن مفید بود.

ملت مصر،– مردم این کشور و نخبگان آن– هرگز این وضعیت را نپذیرفتند. از این رو امتناع سرسختانه آنان، منشاء یک موج دوم از رشد و اعتلای مداوم جنبش هائی شد که در طول نیم قرن بعدی (از 1919 تا 1967 ) جریان داشت. من عملا این دوره را به عنوان یک دوره زمانی مداوم از مبارزات و پیشروی های مهم می دانم .
 هدف سه گانه بود : دموکراسی، استقلال ملی و پیشرفت اجتماعی. این سه هدف – هرقدر هم فرمولبندی هایشان محدود و گاه در هم و مشوش بود– از یکدیگر جدائی ناپذیر بودند. به علاوه این وابستگی متقابل هدفهای مورد بحث به یکدیگر، چیزی نبود جز بیان آثار ادغام مصرجدید در نظام سرمایه داری/امپریالیستی جهانی شده ی آن دوران. در این روایت، فصلی که با شکل گیری ناصریست ها آغاز میشود ( یعنی از 1955 تا 1967 ) چیزی نیست جز آخرین فصل آن دوره زمانی طولانی اعتلای پیشروی های مبارزاتی که با انقلاب 1920-1919 شروع شد .
نخستین دورۀ این نیم قرن اوج گیری مبارزات رهایی بخش در مصر – با قانون اساسی وفد در سال 1919 – بر مدرنیزه کردن سیاسی کشور با پذیرفتن یک شکل بورژوایی دموکراسی مشروطه و بازیابی استقلال تاکید داشت. این شکل دموکراتیک، پیشرفتی را در زمینه ی سکولاریزه کردن کشور – اگرچه نه به مفهوم رادیکال سکولاریزم – ممکن می ساخت که پرچم آن ( پیوند هلال و صلیب – پرچمی که در تظاهرات ژانویه و فوریه 2011 بار دیگر نمایان شد) نماد آن به شمار می رود. انتخابات «عادی»  در این زمان نه فقط این امکان را به قبطی ها می داد که از سوی اکثریت مسلمان انتخاب شوند، بلکه از این هم فراتر این امکان را فراهم می ساخت که خود آنان هم در دولت عهده دار پست های خیلی بالا شوند بدون این که این امر کمترین مسئله ای ایجاد کند.
 تمام تلاش بریتانیا که قدرت آن روزگار بود با حمایت فعال بلوک ارتجاعی متشکل از سلطنت طلبان، مالکان بزرگ و دهقانان مرفه برای به عقب برگرداندن پیشرفت های دموکراتیک مصر دوران وفد به کار رفت. دیکتاتوری صدقی پاشا ، در سالهای دهه ی 1930 (الغای قانون اساسی دموکراتیک سال 1923 ) با جنبش دانشجویی برخورد کرد که در آن زمان رهبری مبارزات دموکراتیک ضد امپریالیستی را به عهده داشت .این امر تصادفی نیست که سفارت بریتانیا و دربار سلطنتی در این زمان فعالانه از ایجاد اخوان المسلمین پشتیبانی میکردند (1927) که از اندیشه «اسلام گرایی» با روایت سلفی (یعنی گذشته پرستی) وهابی آن الهام گرفته بود و به وسیله ی رشید رضا تدوین شده بود، یعنی از ارتجاعی ترین روایت «اسلام سیاسی» نو ظهور (روایتی ضد دموکراتیک و ضد پیشرفت اجتماعی).
با تسخیر اتیوپی که به دست موسولینی انجام شد و دور نمای یک جنگ جهانی که در چشم انداز شکل می گرفت لندن خود را ناگزیر دید که به نیروهای دموکراتیک امتیازاتی بدهد و به این ترتیب در 1936 به بازگشت وفد به قدرت و امضای قراداد انگلیس و مصر در همان سال تن داد، وفدی که در ضمن خود نیز دیگر« سر عقل آمده » بود. جنگ جهانی دوم ، به حکم ناگزیر شرایط، نوعی پرانتز، یعنی رویدادی معترضه بود که به صورت گذرا و برای مدتی وضعیت جاری امور را قطع و متوقف کرد. اما از 21 فوریه 1946، با تاسیس بلوک دانشجویی–کارگری که با ورود کمونیست ها و جنبش کارگری به صحنه، روند رادیکال شدن آن تقویت شده بود، اوج گیری مبارزات مردمی مجددا شروع شد. در اینجا نیز، نیروهای ارتجاعی مصر که از طرف لندن پشتیبانی میشدند، با خشونت در برابر این مبارزات واکنش نشان دادند و به این منظور،اخوان المسلمین را بسیج کردند که از دور دوم دیکتاتوری صدقی پاشا حمایت میکرد، بی آن که البته بتوانند جنبش را ساکت کنند. انتخابات بایستی در 1950 انجام میشد و وفد مجددا به قدرت رسید. رد قراداد 1936 از سوی وفد و آغاز عملیات چریکی در منطقه کانال سوئز که هنوز در اشغال بود ، جز با آتش زدن قاهره (1951) که اخوان المسلمین کاملا در آن دست داشتند، ممکن نبود به شکست کشانده شود.
نخستین کودتای افسران آزاد (1952) و به ویژه دومین کودتا (در سال 1954) که به دنبال آن ناصر کنترل امور کشور را به دست گرفت به نظر برخی « اوج » این دوره اعتلای مداوم مبارزات و به نظر برخی  دیگر پایان بخشیدن به آن بود. ناصریسم یک گفتمان ایدئولوژیک را جایگزین روایتی کرد که من در اینجا از بیداری مصر مطرح و بیان کردم، گفتمانی که تمامی تاریخ سالهای 1919 تا 1952 را نادیده می گیرد و آنرا پاک میکند تا آغاز« انقلاب مصر » را به جلو بکشد و آن را به ژوئیه 1952 منتقل سازد. در آن زمان بسیاری از کمونیست ها این گفتمان را رد کردند و کودتای 1952 و 1954 را به عنوان اقداماتی تحلیل کردند که هدف آنها پایان بخشیدن به روند رادیکالیزه شدن جنبش دموکراتیک بود. آنان اشتباه نکرده بودند، زیرا ناصریسم فقط پس از کنفرانس باندونگ   ( آوریل 1955) بود که در قالب یک طرح ضد امپریالیستی تبلور یافت و پیش از آن چنین نبود. پس از آن ،ناصریسم همه ی آنچه را که از آن ساخته بود انجام داد: یک موضع بین المللی ضد امپریالیستی قاطع، (در اتحاد با جنبش های پان-عربی و پان-آفریقایی) و برخی اصلاحات اجتماعی مترقیانه ( اما نه « سوسیالیستی »). اما همه ی این کارها از بالا، و نه تنها « بدون دموکراسی»   (حق متشکل شدن به وسیله ی خود طبقات مردمی و برای خود آنها، از آنان سلب شده و ممنوع بود) ، بلکه حتی با « الغاء » هر شکلی از زندگی سیاسی برای توده ی مردم ، انجام شد. خلائی که به این ترتیب به وجود آمد به منزله ی دعوت از اسلام سیاسی برای پر کردن آن بود. تنها طی یک دوره ی کوتاه ده ساله (از 1955 تا 1965) پتانسیل پیشرفت این طرح به ته کشید.از نفس افتادن این طرح به امپریالیسم که از آن زمان به بعد رهبری آن را ایالات متحده به عهده داشت این فرصت را داد که جنبش را در هم شکند و برای این منظور افزار نظامی منطقه ای اش، اسرائیل را بسیج کرد. شکست 1967 نشانه ی پایان آن خیزشی بود که برای نیم قرن ادامه داشت. عقب نشینی آن به وسیله ی خود ناصر آغاز شد که راه دادن امتیاز به راست را برگزید (انفتاح یا « گشایش » البته گشایش به روی جهانی سازی سرمایه داری ) به جای رادیکالیزه کردنی که مردم ، و از جمله ی آنها جنبش دانشجویی خواهان آن بود ( که از مدت کوتاهی پیش از مرگ ناصر و آنگاه پس از مرگ او اندک زمانی در سال 1970 در صحنه بود) ، جانشین او، سادات، گردش به راست را تشدید کرد و گسترش داد و اخوان المسلمین را در نظام خودکامه ی جدید خود ادغام کرد. مبارک نیز همین راه را ادامه داد .
       

دوره ی عقب نشینی که پس از این آمد ، (از 1967 تا 2011) به نوبه ی خود حدود نیم قرن طول کشید.مصر که مجری فرمانبردار خواسته های  لیبرالیسم جهانی شده و استراتژی های ایلات متحده شده است، خیلی ساده دیگر به عنوان یک عامل فعال در سیاست های منطقه ای یا جهانی وجود ندارد. در خود منطقه هم پیمانان عمده ی ایالات متحده – عربستان سعودی و اسرائیل – پیش صحنه را اشغال کردند.اسرائیل از این پس قادر بود راه گسترش استعمار خود در فلسطین اشغالی را دنبال کند . شرکای تلویحی جرم او هم مصر و کشورهای خلیج بودند.


مصر دوران ناصر یک نظام اقتصادی و اجتماعی را سازماندهی و ایجاد کرده بود که اگرچه در خور انتقاد، اما دست کم نظامی منسجم و یک پارچه بود. ناصر شرط بسته بود که راه بیرون کشیدن مصر از وضعیت استعماری تعیین نقش تخصصی شده برای هر کشور در اقتصاد بین المللی سرمایه- داری، که در آن نقش مصر به صادر کننده پنبه  منحصر و محدود شده بود، صنعتی کردن مصر است. نظام زمان او شکلی از توزیع درآمد ها را تضمین می کرد که برای طبقات متوسط رو به گسترش، مطلوب و سودمند بود، اما طبقات مردمی را فقیرتر نمیکرد. سادات و مبارک ، نظام تولیدی مصر را ویران کردند و به جای آن یک نظام کاملا ناهمساز و غیر منسجم را نشاندند که منحصرا بر رانت جوئی و رانت خواری بنگاه ها و موسسات اقتصادی مبتنی بود که بیشتر آنها چیزی جز پیمان کاران دسته دوم انحصارات امپریالیسی نبودند. نرخ های رشد مصر که ادعا میشد بالا است و به مدت سی سال بانک جهانی بسیار لاف آن را میزد، کاملا بی معنی بود. رشد اقتصادی مصر فوق العاده آسیب پذیر بود، به علاوه با افزایش باور نکردنی نابرابری های اقتصادی و بی کاری همراه بود که مایه ی رنج و پریشانی اکثر جوانان این کشور شده بود.این وضعیتی قابل انفجار بود، و منفجر شد.
« ثبات» ظاهری رژیم که مقامات رسمی واشنگتن مانند هیلاری کلینتون پی در پی لاف آن را       می زدند، بر یک دستگاه پلیسی هیولایی مبتنی بود که دستشان برای هرگونه استفاده از قدرت و انجام اقدامات مجرمانه به طور روزمره باز بود (مصر1.200.000 نفر پلیس دارد ،در حالی که ارتش این کشور فقط از 500 هزار نفر تشکیل شده است). قدرت های امپریالیستی ادعا می کردند که این رژیم، مصر را در برابر تهدید اسلام گرایان « حفظ می کند ». این ، چیزی بیش از یک دروغ زمخت و ناهنجار نبود. واقعیت این بود که رژیم با واگذاری  مدیریت امور آموزشی، امور قضائی و رسانه های اصلی ( به ویژه تلویزیون ) به اسلام سیاسی ارتجاعی ( یعنی الگوی وهابی خلیج ) آنان را به طور کامل در ساختار قدرت خود ادغام کرده بود.تنها گفتمان عمومی مجاز ، گفتمان مساجدی بود که به سلفی ها واگذار شده بود که در ضمن به آنها امکان می داد با استفاده از آنها وانمود کنند که «اپوزیسیون» را تشکیل می دهند. دورویی وقیحانه گفتمان دولت ایالت متحده ( و در این زمینه اوباما دست کمی از بوش ندارد) کاملا در خدمت اهداف آنها است. حمایت عملی و بالفعل آنها از اسلام سیاسی، ظرفیت های جامعه را برای رویارویی با چالش های جهان مدرن از بین می برد ( و موجب انحطاط فاجعه باری در امر آموزش و تحقیقات می شود ) در حالی که از محکومیت گهگاهی «افراط گرایی » هائی که این اسلام سلفی مسئول آنهاست (مثل ترور قبطی ها) برای توجیه و مشروعیت بخشیدن به مداخلات نظامی واشنگتن که به قول خودشان در «جنگ علیه تروریسم» درگیرند ،استفاده می کنند.
پیشتر کارگران فقیر و طبقه ی متوسط به طور گسترده و توده ای به کشورهای تولید کننده ی نفت مهاجرت می کردند و تا زمانی که این سوپاپ اطمینان کار می کرد، رژیم مصر ممکن بود « قابل تحمل» به نظر آید. اما از کار افتادن این سیستم (مهاجران آسیایی جای مهاجرین کشور های عربی را گرفتند) تولد دوباره ی جنبش های مقاومت را به دنبال داشت. اعتصابات کارگری سال 2007 – که قویترین اعتصابات قاره آفریقا طی 50 ساله ی گذشته بود– مقاومت سرسختانه ی دهقانان خرد که سرمایه ی کشاورزی آنان را به سلب مالکیت تهدید می کرد و تشکیل گروه های اعتراضی دموکراتیک در میان طبقات متوسط (مانند جنبش های کفایه و ششم آوریل ) پیشاپیش از انفجار ناگزیری خبر می داد که مصر در انتظار آن بود ، حتی اگر مایه ی شگفتی «ناظران خارجی» و تکان دادن آنها شده باشد. به این ترتیب ما وارد مرحله ی نوینی از اوجگیری مبارزات رهایی بخش شدیم که باید سمت و سوی آنها و فرصت های رشد و تکامل آن را در اینجا تحلیل کنیم .

اجزای تشکیل دهنده ی جنبش دموکراتیک

«انقلاب مصر» که اکنون در جریان است نشان می دهد که اعلام پایان عمر نظام نولیبرالی که     همه ی ابعاد سیاسی، اقتصادی و اجتماعی آن به لرزه افتاده ، امکان پذیر است. این جنبش غول آسای مردم از سه جز تشکیل دهنده ی فعال ترکیب شده و آنها را در بر گرفته و با هم متحد کرده است که عبارت اند از : جوانانی که به اراده ی خودشان و در شکل های « مدرنی » که خود آنها ابداع کرده اند «دوباره سیاسی شده» اند ، نیروهای چپ رادیکال، و نیروهای طبقات متوسط دموکرات.

جوانان (حدود یک میلیون فعال) رهبری جنبش را داشتند. چپ رادیکال و طبقات متوسط دموکرات هم بی درنگ به آنان پیوستند.اخوان المسلمین که رهبرانشان طی چهار روز اول تظاهرات از آنها خواسته بودند این تظاهرات را تحریم کنند ( زیرا مطمئن بودند که دستگاه سرکوب « آن را در هم خواهد شکست » ) ، دیر هنگام یعنی زمانی جنبش را پذیرفتند که مجموعه ی مردم مصر، دعوت به تظاهرات را دریافت کرده و با آن همراه شده بودند و آن فراخوان، بسیج های غول آسای پانزده میلیونی از تظاهرات کنندگان را به وجود آورده بود.
جوانان و چپ رادیکال به دنبال سه هدف مشترک هستند: احیای دموکراسی (پایان دادن به رژیم پلیسی/نظامی)، تعهد به اجرای یک سیاست اقتصادی و اجتماعی نوین که در جهت مافع توده های مردم باشد (پایان دادن به اطاعت از خواسته های لیبرالیسم جهانی شده ) و پیش گرفتن یک سیاست خارجی و بین المللی مستقل (پایان دادن به انقیاد و اطاعت از اقتضائات سرکردگی ایالات متحده و گسترش کنترل نظامی این کشور بر سرتاسر جهان).
انقلاب دموکراتیکی که آنان خواهانش هستند، یک انقلاب دموکراتیک اجتماعی و ضد امپریالیستی است.
اگرچه جنبش جوانان از لحاظ ترکیب اجتماعی آن و نیز از لحاظ نمود های سیاسی و ایدئولوژیک آن گونه گون است، اما روی هم رفته و به عنوان یک کل واحد در « سمت چپ » قرار می گیرد. نمود های قدرتمند و خود انگیخته همدلی و همراهی آن با چپ رادیکال گواه این امر است. طبقات متوسط وقتی به عنوان یک کل واحد در نظر گرفته شوند، فقط پیرامون هدف دموکراتیک جمع می شوند، بدون اینکه لزوما به « بازار» ( همین گونه که هست) یا به صف بندی بین المللی مصر به طور دربست و از اساس ایراد و اعتراضی داشته باشند. موضوع دیگری که نباید فراموش کرد نقش یک گروه از وبلاگ نویسان است که آگاهانه یا غیر آگاهانه در یک توطئه ی واقعی که از طرف « سیا » سازماندهی شده است مشارکت دارند. مجریان اولیه این توطئه که آن را به حرکت درآورده اند عموما جوانانی از طبقات ثروتمند و مرفه هستند که به غایت « آمریکائیزه » شده اند، و با این حال خود را به عنوان « معترض » به دیکتاتوری های مستقر معرفی می کنند. موضوع دموکراسی –با روایتی که واشنگتن برای دستکاریهای مورد نظر خود به آن نیاز دارد – بالاترین جایگاه را در مداخلات و گفتمان آنها در شبکه ی اینترنت دارد. بنا به همین واقعیت آنان در زنجیره ی بازیگران ضد انقلاب هائی که نغمه آنها را واشنگتن ساز میکند و زیر عنوان انقلابات دموکراتیک طبق الگوی « انقلابات رنگی» اروپای شرقی خود را استتار و پنهان کرده اند، مشارکت میکنند. اما خطا است اگر فکر کنیم که منشاء شورش های مردمی هم این توطئه بوده است.
آنچه « سیا » بدنبال آن است وارونه کردن سمت و سوی جنبش، دور کردن فعالان جنبش از هدف آنها یعنی تحول اجتماعی ترقیخواهانه و منحرف کردن آنها به مسیرهای گوناگون دیگر است، شانس موفقیت این توطئه وقتی جدی میشود که جنبش نتواند اجزاء تشکیل دهنده خود را گرد هم آورد، نتواند هدفهای مشترک استراتژیک خود را مشخص و تعریف کند و نتواند شکل های موثر سازمان و عمل را ابداع کند. نمونه هائی از چنین شکست هائی را مثلا در فیلپین یا اندونزی همه میشناسند. جالب توجه است که این وبلاگ نویسان ما – که بیشتر هم به زبان انگلیسی مینویسند تا عربی(!) – و برای دفاع از دموکراسی مدل آمریکائی – حرکت کرده اند در مصر غالبا بحث ها و استدلالاتی را مطرح میکنند که هدف آنها توجیه اخوان المسلمین و مشروعیت بخشیدن به آن است.


فراخوانی که از سوی این سه جزء فعال جنبش برای تظاهرات داده شد، به سرعت مورد توجه همه مردم مصر قرار گرفت. سرکوب، که طی نخستین روزها فوق العاده خشونت آمیز بود. ( بیش از هزار نفر کشته ) این جوانان و هم پیمانان آنها را ( که هرگز بر خلاف بعضی جاهای دیگر از قدرت های غربی درخواست نجات خود را نکردند ) مایوس و دلسرد نکرد. شجاعت آنان، آن عنصر قطعی و تعیین کننده ای بود که 15 میلیون مصری را از همه محلات و مناطق شهرهای بزرگ و کوچک و حتی روستاها به عرصه تظاهرات اعتراضی کشانید که روزهای متمادی و ( گاهی شب ها ) به درازا کشید.
این پیروزی سیاسی بهت آور و سنگین آنان، نتایج خود را به بار آورد: ترس از این اردوگاه به اردوگاه حریف نقل مکان کرد. اکنون هیلاری کلینتون و اوباما کشف کردند که باید مبارک را که تا این زمان از او حمایت کرده بودند کنار بگذارند ، در حالی که سرکردگان ارتش هم به سکوت خود پایان دادند و از قبول وظیفه سرکوب مردم سر باز زدند تا به این ترتیب از ضایع شدن تصویر خود جلوگیری کنند – و سرانجام مبارک و شماری از همدستان اصلی او را برکنار کردند.
همگانی شدن جنبش در میان مجموعه مردم مصر بخودی خود یک چالش مثبت است. زیرا که این مردم، مانند هر مردم دیگری، به هیچ روی یک « بلوک همگون » را تشکیل نمی دهند. برخی از بخش های اصلی تشکیل دهنده این مردم، بدون هیچ تردید، منشاء قدرت این جنبش در چشم انداز رادیکالیزه شدن آن هستند و آنرا تقویت میکنند.
ورود طبقه پنج میلیونی و قدرتمند کارگر مصر به عرصه مبارزه میتواند تعیین کننده باشد. کارگرانی که از طریق اعتصابات متعدد در حال مبارزه بوده اند، در کار ایجاد شکلهای سازمانی که آن را از سال 2007 آغاز کردند، پیشرفت کرده اند. تا همین جا بیش از پنجاه سندیکای مستقل بوجود آمده است. مقاومت آشتی ناپذیر دهقانان خرد، در برابر سلب مالکیت آنان، که بموجب قانون لغو اصلاحات ارضی انجام گرفته بود، عامل دیگری برای رادیکالیزه شدن جنبش است (اخوان المسلمین با آرائی که در پارلمان داشتند به حمایت از تصویب قانون فاسد لغو اصلاحات ارضی موضع گرفتند و به آن رأی مثبت دادند. با این توجیه و بهانه که مالکیت خصوصی در اسلام «مقدس» است و اصلاحات ارضی از شیطان که کمونیست است(!) الهام گرفته است). آنچه علاوه بر این باید گفت این است که توده گسترده ای از «فقرا» در تظاهرات فوریه 2011 فعالانه شرکت داشتند و غالباً هم در کمیته های مردمی تشکیل شده در محله ها برای «دفاع از انقلاب» فعالیت دارند. ریش ها، حجاب و لباس و سر و وضع این «فقرا» ممکن است این تصور را به وجود آورد که اعماق جامعه مصر «اسلامی» است، حتی ممکن است این تصور را به وجود آورد که این مردم به وسیله اخوان المسلمین بسیج شده اند. اما واقعیت امر اینست که ورود آن ها به صحنه، به گردانندگان سازمان این جنبش تحمیل شده است. آنان ناگهان وارد صحنه شده اند و رهبران آن سازمان انتخاب دیگری نداشتند جز این که به راه خود ادامه دهند. به این ترتیب اکنون مسابقه ای جریان دارد. کدام یک از این دو خواهد توانست به اتحادهای مؤثر و کارامدی با این توده های هنوز گیج و  سردرگم شکل بدهد و حتی خواهد توانست (بنا به اصطلاحی که من آن را قبول ندارم) «آن ها را در چارچوب و تحت انضباطی درآورد»؟
اخوان المسلمین و متحدین اسلام گرای آنان (سلفی ها) یا اتحاد دموکراتیک مردم؟  
پیشرفت های چشمگیر و غیرقابل انکاری در کار ساختن جبهه متحد نیروهای دموکراتیک و کارگران در مصر در جریان است. پنج حزبی که سمتگیری سوسیالیستی دارند ( حزب سوسیالیست مصر، اتحاد دموکراتیک مردمی، متشکل از اکثریت اعضای حزب قدیمی تاگامو که از آن خارج شده اند، حزب دموکراتیک کارگران، حزب سوسیالیست های انقلابی – تروتسکیست ها– و حزب کمونیست مصر که یکی از اجزای تشکیل دهنده تاگامو بود) در آوریل 2011 اتحادی از نیروهای سوسیالیستی را تأسیس و بوجود آوردند که خود را متعهد ساختند مبارزاتشان را در چارچوب این اتحاد به صورت مشترک و جمعی دنبال کنند. به موازات آن یک شورای ملی (مجلس وطنی) به وسیله کلیه نیروهای سیاسی- اجتماعی فعال در این جنبش ( احزابی که سمت گیری سوسیالیستی دارند، چند حزب دموکراتیک گوناگون، سندیکاهای مستقل، سازمان های دهقانی، شبکه های جوانان و چندین انجمن اجتماعی) تأسیس و بوجود آمده است. این شورا حدود 150 عضو دارد، اخوان المسلمین و احزاب دست راستی از شرکت در این شورا خودداری کرده و به این ترتیب بر مخالفت همیشگی و شناخته شده خود با ادامه جنبش انقلابی مجدداً تأکید ورزیده اند.

بلوک ارتجاع: دربرابر جنبش دموکراتیک

درست مثل دورۀ رشد و اعتلای جنبش در گذشته، امروز هم جنبش دموکراتیک اجتماعی و ضدامپریالیستی مصر در برابر یک بلوک قدرتمند ارتجاع قد برافراشته است. هویت این بلوک را شاید بتوان با ترکیب اجتماعی آن (طبعاً طبقات اجتماعی تشکیل دهندۀ آن) تعیین کرد، امّا این موضوع هم به همان اندازه اهمیت دارد که آن را از لحاظ طرق و وسایل مداخلۀ سیاسی و گفتمان ایدئولوژیکی که در خدمت آن است شناسایی و تعریف کنیم.
از لحاظ اجتماعی بلوک ارتجاع به وسیلۀ بورژوازی مصر رهبری می شود که به عنوان یک کل واحد در نظر گرفته شود.
شکل های انباشت وابسته که طی چهل سال گذشته در عمل اجرا می شده است، موجب پیدا شدن یک بورژوازی ثروتمند شده که تنها بهره بردار آن نابرابری شرم آوری است که با الگوی «لیبرالی جهانی شده» همراه بود. این ها چیزی حدود ده هزار میلیونر و میلیاردر هستند– اما نه آن «کارآفرینان نوآوری» که بانک جهانی در گفتمان خود آنها را معرفی می کند– که همگی ثروت و موقعیت های خود را مدیون گاوبندی و تبانی با دستگاه سیاسی مصر هستند (فساد مالی یک بخش ذاتی نظام آن ها است). این بورژوازی، یک بورژوازی کمپرادور است (مردم در زبان سیاسی جاری در مصر کنونی، آن ها را «انگل های مالی فاسد » می خوانند). آنان بعنوان هم پیمانان بی قید و شرط ایالات متحده، تکیه گاه اجتماعی و حامیان فعال داخل کردن مصر در جهانی سازی امریالیستی معاصر را تشکیل میدهند و در درون صفوف خود ژنرال های متعدد ارتش و پلیس ، «غیر نظامیانی» که با دولت و حزب حاکم «ناسیونال دموکراتیک» که بوسیلۀ سادات و مبارک ایجاد شد روابط زیرجلی داشتند، همچنین  شخصیت های مذهبی– تمامی رهبری اخوان المسلمین و شیوخ برجسته دانشگاه الأزهر که همۀ آنها «بیلیاردر» هستند را جای داده است .یقینا ً هنوز یک بورژوازی مرکب از کارفرمایان کوچک و متوسط فعال وجود دارد. اما آنان قربانیان سیستم باج گیری هستند که به وسیلۀ بورژوازی کمپرادور، ایجاد و حاکم شده و جایگاه این مؤسسات کوچک و متوسط را غالباً تا حد پیمانکاران دست دوم و مطیع انحصارگران محلی تنزل داده اند در حالی که خود این انحصارگران محلی هم منحصراً نوارهای نقاله انحصارات خارجی هستند. در صنعت ساختمان این وضعیت تقریباً عمومیت یافته است: «بزرگ ترها» قراردادهای دولتی را می قاپند و بعد کار را با قراردادهای دست دوم به «کوچک تر ها» واگذار می کنند. این بورژوازی کوچک که واقعاً متصدی مؤسسۀ اقتصادی است، با جنبش دموکراتیک همدلی دارد.
بخش روستایی بلوک ارتجاع هم اهمیت کمتری ندارد. این بخش مرکب از کشاورزان ثروتمندی است که منتفع شدگان اصلی از اصلاحات ارضی ناصر هستند و جانشین طبقۀ قبلی ملاکان و اربابان ثروتمند زمین شده اند. تعاونی های کشاورزی که به وسیلۀ رژیم ناصر تشکیل شد، هم دهقانان ثروتمند را دربر می گرفت و هم دهقانان فقیر را و به این ترتیب این تعاونی ها عمدتاً در راستای منافع ثروتمندان کار می کردند. امّا آن رژیم مقررات و تمهیداتی را نیز برای محدود کردن سوء استفادۀ احتمالی از دهقانان فقیر پیش بینی کرده بود. وقتی آن تمهیدات بنا به توصیۀ بانک جهانی به وسیلۀ سادات و مبارک کنار گذاشته شد، ثروتمندان روستا کار خود را در جهت نابودی دهقانان فقیر تسریع کردند. در مصر جدید ثروتمندان روستا همیشه یک طبقۀ ارتجاعی را تشکیل می داده اند و این موضوع، امروز بیش از هر زمان دیگری صادق است. آنان به همین سان، حامیان اصلی مالی اسلام محافظه کار در مناطق روستایی هم هستند و از طریق مناسبات نزدیک (و غالباً خانوادگی) خود با مقامات رسمی دولتی و دستگاه های مذهبی (دانشگاه الأزهر در مصر جایگاهی معادل یک کلیسای سازمان یافتۀ اسلامی را دارد) بر زندگی اجتماعی روستا تسلط دارند. آن چه می ماند و باید اضافه شود این است که بخش بزرگی از طبقات متوسط روستایی (به ویژه افسران ارتش و پلیس، اما تکنوکرات ها و شاغلین حرفه های لیبرالی- پزشکی و حقوق- نیز) مستقیماً از خانواده های دهقانی ثروتمند برخاسته اند.
این بلوک ارتجاعی افزارهای سیاسی نیرومندی را در خدمت خود دارد: نیروهای ارتش و پلیس، نهادهای دولتی، حزب سیاسی و صاحب مزایای حاکم (در واقع نوعی حزب واحد) یعنی حزب ناسیونال دموکراتیک که به وسیلۀ سادات ایجاد شد، دستگاه مذهبی (الأزهر)، و جریان های اسلام سیاسی (اخوان المسلمین و سلفی ها). کمک نظامی ایالات متحده به ارتش مصر (بالغ بر حدود 1.5 میلیلارد دلار در سال) هیچ گاه صرف تقویت توانایی دفاعی این کشور نشد. به عکس، اثر آن بر بنیۀ دفاعی کشور به طور خطرناکی ویرانگر بود، زیرا موجب فساد مالی نظام یافته ای شد که همه نه تنها از آن اطلاع داشتند و آن را تحمل می کردند، بلکه با کمال وقاحت، فعالانه از آن حمایت هم میکردند.

این «کمک» به بالاترین رده ها امکان می داد که برخی بخش های مهم اقتصاد کمپرادور مصر را برای خود قبضه کنند، تا آن جا که در مصر، در زبان عامۀ مردم «شرکت سهامی ارتش» (شرکة الجیش) اصطلاحی رایج شده است. به این ترتیب، فرماندهی عالی ارتش، که خود مسئولیت «رهبری کردن» دورۀ گذار را به خود محول کرده است، علی رغم تلاشی که می کند تا با فاصله گرفتن از اقدامات سرکوبگرانه به خود ظاهر بی طرف بدهد، به هیچ وجه «بیطرف» نیست. دولت «غیر نظامی» منتخب و مطیع آن هم که به طور گسترده از چهره های رژیم قبلی که کمتر در دید مردم بوده اند تشکیل شده است، یک رشته تصمیمات کاملاً ارتجاعی را اتخاذ کرده است که هدف آن ها بستن راه بر هر گونه رادیکالیزه شدن جنبش است.
از جملۀ این اقدامات یک قانون فاسد ضد اعتصاب (به بهانۀ احیای اقتصادی) است و  قانون دیگری است که محدودیت های سختی را برای تشکیل احزاب سیاسی مقرر داشته است و هدف آن محدود کردن بازی انتخاباتی به گرایش های مختلف اسلام سیاسی ( به ویژه اخوان المسلمین) است که به برکت حمایت نظام یافته و برنامه ریزی شدۀ رژیم گذشته از آنان، اکنون به خوبی سازمان یافته اند. امّا، علی رغم همۀ این ها، موضع ارتش در نهایت، هم چنان غیرقابل پیش بینی است. به رغم فساد مالی کادرهای ارتش (سربازان اجباراً به خدمت مشغولند، اما افسران حرفه ای و دائمی هستند) احساسات ملی هنوز در ارتش به طور کامل از میان نرفته است.
به علاوه ارتش از این که عملاً از بیشتر قدرت خود، به سود پلیس محروم شده، ناراضی و عصبانی است. در این اوضاع و احوال و به دلیل این که جنبش قدرتمندانه ارادۀ خود را برای بیرون نگه داشتن ارتش از رهبری سیاسی کشور اعلام و بیان کرده است، این امر بسیار محتمل است که فرماندهی عالی در آینده درصدد برآید که به جای معرفی نامزدهای خود در انتخابات آینده، پشت صحنۀ رویدادها بماند. اگرچه روشن است که دستگاه پلیسی دست نخورده باقی مانده است (هیچ یک از مسئولین پلیس تحت پیگرد قانونی قرار نگرفته اند)، همان طور که مجموعۀ دستگاه دولتی دست نخورده باقی مانده است (حکومتگران جدید همگی مسئولین قدیمی رژیم هستند)، امّا حزب ناسیونال دموکراتیک برخلاف آن ها در توفان رویدادها از بین رفته و انحلال رسمی آن از طرف دستگاه قضایی اعلام شده است. با این حال، به بورژوازی مصر اطمینان می دهیم که او دوباره حزب خود را با اسامی و برچسب یا برچسب های جدید دیگری، مجدداً به راه خواهد انداخت.

اسلام سیاسی

اخوان المسلمین، تنها نیروی سیاسی است که نه فقط حضور و موجودیت آن از سوی رژیم گذشته تحمل می شد، بلکه آن رژیم فعالانه از گسترش آن هم حمایت می کرد. سادات و مبارک کنترل بر سه نهاد اساسی را به آن ها واگذار کردند: آموزش و پرورش، دستگاه قضایی و تلویزیون. اخوان المسلمین نه هرگز «میانه رو» بوده اند، و نه هرگز می توانند «میانه رو» باشند، تا چه رسد به این که «دموکراتیک» باشند. رهبر آن ها- مرشد (واژۀ عربی به معنای «راهنما» یا «رهبر») خودگمارده است و سازمان آن بر اصل اجرای منضبط دستورات رهبر بدون هیچ چون و چرا مبتنی است. رهبری عالیۀ این جماعت تماماً و فقط از افراد فوق العاده ثروتمند (از جمله به برکت حمایت مالی عربستان سعودی، یعنی در واقع واشنگتن) تشکیل شده است. کادر پیرامونی آنان یعنی رهبری ردۀ دوم آن را افرادی از قشرهای تاریک اندیش طبقات متوسط و بدنۀ اصلی آن را افرادی از مردم و طبقات پایین تر تشکیل می دهند که از طریق خدمات اجتماعی خیریه که از طرف اخوان المسلمین اداره ( و هزینۀ آن نیز از طرف سعودی ها تأمین می شود) جذب و نفرگیری می شوند، در حالی که نیروی ضربتی آن از میلیشیایی (به نام بالتاجی ها) تشکیل می شود که آن ها را از میان لومپن ها نفرگیری و استخدام می کنند.
اخوان المسلمین متعهد به یک نظام اقتصادی مبتنی بر بازار و کاملاً وابسته به خارج هستند. در واقع آنان بخشی از بورژوازی کمپرادور هستند. از این گذشته، آنان علیه اعتصابات بزرگ طبقۀ کارگر و مبارزات دهقانان فقیر برای حفظ مالکیت زمین هایشان موضع دارند. بنابراین «میانه رو» بودن اخوان المسلمین تنها از دو جهت معنی پیدا می کند. یکی این که از تدوین و ارائۀ هرگونه برنامۀ اقتصادی و اجتماعی خودداری و آن را رد می کنند و به این ترتیب در واقع امر سیاست های ارتجاعی نولیبرالی را بی چون و چرا می پذیرند؛ و دیگر این که به طور دوفاکتو تسلیم سیاست تحمیلی ایالات متحده و اقتضائات گسترش کنترل این کشور در جهان و منطقه هستند. به این ترتیب آنان هم پیمانان مفید واشنگتن به شمار میروند (آیا برای ایالات متحده هم پیمانی بهتر از عربستان سعودی، ارباب اخوان المسلمین وجود دارد؟) که اکنون به اخوان المسلمین «گواهینامۀ دموکراسی» داده است.
اما ایالات متحده نمی تواند اعتراف کند که هدف استراتژیک آن کشور استقرار رژیم های «اسلامی» در منطقه است، آنان احتیاج دارند که تظاهر کنند «این موضوع آن ها را می ترساند»، احتیاج دارند این ادّعا را حفظ کنند. آنان از این طریق «جنگ دائمی خود علیه تروریسم» را مشروعیت می بخشند که در واقع هدف های دیگری کاملاً متفاوت با عنوان خود را دنبال می کند: تحمیل کنترل نظامی بر تمامی کرۀ خاک برای تضمین این که مثلث ایالات متحده- اروپا-ژاپن بر منابع جهان دسترسی و تسلط انحصاری داشته باشند.
مزیت تکمیلی و دیگر این نیرنگ این است که ادعای مورد بحث برای آن ها این امکان را فراهم می سازد که «اسلام هراسی » را در افکار عمومی تحریک و بسیج کنند. اروپا، همانطور که همه میدانند، هیچ گونه استراتژی مشخصی از خود برای این منطقه ندارد و به این راضی است که به شکل روز به روز، از تصمیمات واشنگتن دنباله روی کند. امروز بیش از هر زمان دیگری ضروری است که این نیرنگ واقعی استراتژی ایالات متحده که به شکل کاملاً مؤثری افکار عمومی– آن عموم فریب خوردۀ خود– را دستکاری کرده است، به طور روشن افشا شود. ایالات متحده (و اروپا به دنبال آن) بیش از هر چیز دیگری از یک مصر واقعاً دموکراتیک وحشت دارند که یقیناً از مسیر همپیمانی با لیبرالیسم اقتصادی و همراهی با استراتژی تجاوزکارانۀ ناتو و ایالات متحده برخواهد گشت. آن ها هر چه از دستشان برآید برای جلوگیری از به وجود آمدن یک مصر دموکراتیک خواهند کرد و برای این منظور، ریاکارانه و با پنهان کردن چهرۀ واقعی خود از گزینۀ قلابی اخوان المسلمین حمایت کامل خواهند کرد،اخوان المسلمینی که نشان داده است در درون جنبشی که مردم مصر برای تغییرات واقعی بپا داشته اند، چیزی بیش از یک اقلیت واپس گرا نیست. از طرف دیگر، گاوبندی بین قدرت های امپریالیستی و اسلام سیاسی هم البته نه پدیده جدیدی است و نه منحصر به مصر است . اخوان امسلمین از همان زمان بنیانگذاری آن در 1927 تا حال حاضر امپریالیسم و برای بلوک ارتجاع بومی یک هم پیمان بدردخور بوده است. آنان برای جنبش های دموکراتیک مصر همیشه دشمنی وحشی و سبع بوده اند و قرار هم نبوده است مولتی میلیادرهائی که در حال حاضر اخوان المسلمین را رهبری میکنند تغییر موضع دهند و در خدمت جنبش دموکراتیک درآیند. در سراسر دنیای اسلامی نیز اسلام سیاسی هم پیمان استراتژیک ایالات متحده و شرکای فرودست آن در ناتو است. واشنگتن چه پیش از مداخله شوروی، چه در جریان این مداخله و چه پس از آن، طالبان را که آنان را «قهرمانان آزادی» توصیف میکرد، در جنگشان علیه رژیم ملی/مردمی افغانستان که آنرا «کمونیست» میخواندند، مسلح و از لحاظ مالی تامین می کرد. وقتی طالبان مدارس دخترانه ای را که به وسیله آن «کمونیست ها» ایجاد شده بود،  می بستند، «دموکرات ها» و حتی «فمنیست ها» ئی دم دست بودند که ادعا کنند باید « به سنت ها احترام گذاشته شود!»
در مصر اخوان المسلمین از این پس مورد حمایت جریان «سنت گرای» سلفی ها است که آنان را نیز دولت های خلیج ]فارس[ سخاوتمندانه تامین مالی میکنند. سلفی ها (وهابی های خرافه پرست، که تحمل هیچ گونه تفسیر دیگری از اسلام غیر از عقاید خود را ندارند) به هیچ روی افراطی گری خود را انکار یا پنهان نمی کنند و در پشت صحنه تعرض سازمان یافته و منظم قتل و ترور قبطی ها هستند، عملیاتی که تصور انجام آن بدون حمایت تلویحی (و گاهی اوقات از این هم فراتر یعنی مشارکت در جرم ) دستگاه دولت و بویژه سیستم قضائی که به طور گسترده ای در اختیار اخوان المسلمین قرار گرفته، دشوار است. این تقسیم کار عجیب و غریب، به اخوان المسلمین امکان می دهد که با چهره ی میانه رو ظاهر شود، و این همان چیزی است که واشنگتن وانمود می کند آنرا باور کرده است. با این حال برخوردهای خشونت آمیزی در بطن جریان های مذهبی اسلامی مصر، در چشم انداز آینده آنها وجود دارد. دلیل این امر این واقعیت است که اسلام تاریخی مصر که در این کشور سلطه و رواج دارد عمدتا اسلام «صوفیانه» است که انجمن های آن در حال حاضر در برگیرنده ی 15 میلیون نفر از پیروان آن هستند. اسلام صوفیانه اسلامی است باز و شکیبا، که بیشتر به اعتقادات فردی تاکید دارد تا بر مراسم و مناسک ( آنان می گویند « باندازه تعداد افراد برای رسیدن به خدا راه وجود دارد » ). قدرتهای دولتی همیشه عمیقا به صوفی گری نیز مظنون بوده اند و اگر چه چماق و هویج هر دو را بکار می برده اند همواره مراقب بوده اند که علیه آنان وارد جنگ نشوند. اسلام وهابی کشورهای خلیج در قطب مقابل صوفی گری قرار داد. این اسلام، کهنه و آیین پرست است،  و همه را یک شکل و مانند خود میخواهد و دشمن اعلام شده هرگونه تفسیری است که غیر از تکرار متون انتخابی خود آنان باشد، دشمن هرگونه روحیه انتقادی است و آن را به شیطان نسبت میدهد. اسلام وهابی خود را در حال جنگ با صوفیگری میداند و ضمن حسابی که برای این منظور روی حمایت قدرتهای حاکم میکند، در صدد از میان بردن صوفیگری است. در مقابل، صوفی های امروزی مانند لائیک ها هستند یا حتی اصلا لائیک اند. آنان خواهان جدائی دین از سیاست اند ( یعنی جدائی قدرت دولت از قدرت مقامات مذهبی الازهر که از سوی دولت برسمیت شناخته می شود) . صوفی ها هم پیمانان جنبش دموکراتیک هستند. وارد کردن اسلام وهابی به مصر، در سال های دهه 1920 به وسیله رشید رضا شروع شد و بوسیله اخوان المسلمین پس از 1927 ادامه یافت. اما این تنها پس از جنگ جهانی دوم بود که توان واقعی اش را بدست آورد، یعنی زمانی که رانت های نفتی دولت های خلیج – که در ستیزۀ ایالات متحده با موج مبارزات رهائی بخش ملی مردمی سالهای دهه 1960 بعنوان هم پیمان مورد حمایت ایالت متحده قرار گرفته بودند – امکان چند برابر شدن منابع مالی آن را فراهم ساخت. /پایان بخش اول
                                                                                                              
                                                                                                                                                « ادامه دارد »

مصاحبه

• مرگ شوخی نیست. جنگ شوخی نیست. راحت است در اروپا و آمریکا نشستن و به اوباما التماس کردن که تو را به خدا بیا و به ایران حمله کن اما برای مردم ایران کار بسیاری دشوار و برای فعالان سیاسی داخل ایران غیرممکنی است در "ایران قبل از جنگ"، "ایران در حال جنگ" و "ایران پس از جنگ" زنده ماندن و زندگی کردن ...
***

"دخالت بشر دوستانه" هم از همین قبیل جعلیات نئولیبرالها است که به دهان لیبرالهای وطنی ما، مزه کرده است. دخالت چه نیرویی در امور کدام نوع از بشر؟ تا جائی که بنده فهمیده ام اسمِ دخالت نظامی خود تشخیص داده ی آمریکا در کشورهای خاورمیانه را گذاشته اند دخالت بشر دوستانه. اسم فلسطین که می آید لیبرالهای وطنی ما کهیر می زنند و سریع می گویند هر کس از مردم فلسطینی دفاع کند عامل جمهوری اسلامی است. خوب فلسطین را کار نداریم، چرا این دخالت در کشورهایی مثل یمن و بحرین صورت نمی گیرد؟ چرا در امور انسانهای قحطی زده و گرسنه های قاره آفریقا دخالت نمی کنند؟ چرا برای مقابله با اپیدمی ایدز در آفریقا دخالت بشر دوستانه نمی کنند؟ این چه دخالت بشر دوستانه ای است که فقط با بمب و موشک و فقط در کشورهای خاورمیانه قابل اجرا است؟ اصلا همه ی دنیا به کنار آمریکا چرا هزینه ی ده ها میلیارد دلاری هر جنگ را صرف دخالت بشر دوستانه برای ۴۵ میلیون آمریکایی زیرخط فقر خرج نمی کند؟...

***
دولت احمدی نژاد دست راستی ترین دولت طول عمر جمهوری اسلامی ایران بوده است. مطمئن باشید روزی از احمدی نژاد در کتابها به عنوان نقطه عطفی در قدرت گیری تفکرات نئولیبرال در ایران یاد خواهند کرد. بله درست است ساخت سیاسی، روبنای اجتماعی و ایدئولوژی حکومت ایران با ساخت سیاسی، روبنای اجتماعی و ایدئولوژی لیبرال تفاوت دارد. اقتصاد ایران یک اقتصاد سرمایه داری با اختلالات ساختاری شدید است. آنچه از آن با عنوان "جریان انحرافی" در دولت ایران یاد می شود دقیقا خط مقدم جبهه نئولیبرالیسم علیه روبنای سنتی ای است که در برابر تغییرات زیربنایی مقاومت می کند. جنگ در زیربنا و روبنای جامعه ی ایران بین بورژوازی نوین و بورژوازی سنتی از یک طرف، بین حکومت شوندگان و حکومت کنندگان از طرف دیگر و بین طبقات اقتصادی-اجتماعی ایران در جریان است. آنچه که شما ضعف اقتصاد دولت احمدی نژاد می خوانید اجرای برنامه های توسعه اقتصادیِ صندوق جهانی پول و سازمان تجارتی و بانک جهانی است. این مسیر رفته شده در برزیل، آرژانتین، ترکیه و جنوب شرق آسیا است. آنچه که شما "طرح هدفمندی یارانه ها" می نامید و از آن به عنوان سیاست های چپگرایانه احمدی نژاد یاد می کنید دقیقا "طرح حذف تدریجی سوبسید ها" و جسورانه ترین و راستگرایانه ترین تصمیم اقتصادی تاریخ جمهوری اسلامی ایران است. آزادسازی قیمت بنزین، آزادسازی قیمتهای خدمات شهری، آزادسازی نرخ ارز، تنظیم بازار طلای ایران با بازار جهانی طلا و موارد اینچنینی دیگر موید این ادعا است.
...
 
 
متن کامل مصاحبه را اینجا بخوانید:
http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=41683

جنگ شوخی نیست

 

 

«جنگ شوخی نیست!»

مصاحبه‌ی سایت اخبار روز با عابد توانچه در مورد خطر جنگ

 

مرگ شوخی نیست. جنگ شوخی نیست. راحت است در اروپا و آمریکا نشستن و به اوباما التماس کردن که تو را به خدا بیا و به ایران حمله کن اما برای مردم ایران کار بسیاری دشوار و برای فعالان سیاسی داخل ایران غیرممکنی است در «ایران قبل از جنگ»، «ایران در حال جنگ» و «ایران پس از جنگ» زنده ماندن و زندگی کردن

سه‌شنبه ۲۴ آبان ۱٣۹۰ – ۱۵ نوامبر ۲۰۱۱

اخبار روز: مطلب زیر مصاحبه نیست، گفتگویی ست با عابد توانچه در مورد بحث‌هایی اخیر در مورد حمله‌ی «بشردوستانه». عابد از سال ۱٣٨۵ تا کنون ۴ مرتبه توسط اطلاعات سپاه و وزرات اطلاعات دستگیر شده و در سلول انفرادی مورد بازجویی قرار گرفته و به دلیل فعالیت سیاسی از دانشگاه صنعتی امیرکبیر (پلی تکنیک تهران) اخراج شده است. در سالهای ۱٣٨۷ به مدت ٨ ماه و در سال ۱٣٨۹ به مدت یک سال به جرم «اقدم علیه امنیت ملی و تبلیغ علیه نظام» توسط دادگاه انقلاب در زندان اراک زندانی بوده است و همیشه می‌گوید که اگر بار دیگری به زندان بروم ترجیح می‌دهم همچنان میان زندانیان غیرسیاسی باشم:

 

«من در هر دو محکومیت زندان عمومی خود در بین زندانیان عادی بودم. زندانیانی با جرم قتل، آدم ربائی، ضرب و جرح، قاچاق مواد روانگردان، سرقت، تجاوز، مهریه، تصادف، کلاهبرداری، چک و غیره. اگر صد بار دیگر به دلیل فعالیت‌هایی سیاسی و یا به دلیل ابراز عقیده و بیان به زندان محکوم شوم ترجیح میدهم در میان همان زندانیان عادی دوران حبس را طی کنم. همینقدر بگویم آنجا فقط یک تقسیم بندی وجود داشت. آدم‌هایی خود فروخته و انسان‌هایی آزاد. آنکه آزاد بود وقتی می‌شنید که فلان زندانی سیاسی با ۱۱ نفر زندان بان (از افسر نگهبان گرفته تا جانشین حفاظت قرارگاه تا دژبان پاسِ کلید و …) درگیری فیزیکی شدید پیدا کرده با بدن-دردِ ترکِ ده سال اعتیاد به هروئین، با دمپایی پاره دوان دوان تا زیر کلید می‌آمد که کمکی به رفیق اش کند و آنکس که خود فروخته بود علنا می‌گفت که طرف چه کسی ایستاده است. فرد دورو هم آنجا بی آبرویِ یک ساعته بود و تکلیف اش روشن. قصه‌ی این زندگی و آن دنیای دیگری که پشت دیوارها و سیم‌هایی خاردار، موازی این دنیا در جریان است بماند تا فرصت مناسب اش.»

 

اخیرا در مقاله‌ی «نقدی به ساختار عقلیِ دفاع آقای افشاری» در مورد کشته شدن بی عاملیت در اثر حمله‌ی «بشر دوستانه» گفته است:

«نمی خواهم به فرض خوش شانس بودن و نمردن در بمباران یا اعدام شدن به دلیل شرایط جنگی، در اثر انهدام کامل زیر ساختهای شهری و عمرانی و اقتصادی در یک کشور جنگ زده زندگی کنم یا در اثر گرسنگی و بیماری بمیرم. من نمی‌خواهم هدف یک کشتی آمریکایی باشم که سربازان سواره اش به دلیل مصرف دراگ من را به عنوان سیبل شرط بندی می‌بینند… من نمی‌خوام به صورت اتفاقی در ایران اشغال شده بازداشت و به صورت خودسرانه مورد شکنجه‌هایی جسمی و جنسی قرار بگیرم… من می‌خواهم زندگی کنم و اگر هم قرار باشد برای چیزی بمیرم، هوشمندانه و از روی اراده‌ی مختار برای آرمانهایم بمیرم و تاکید می‌کنم که فقط برای جان خودم تعیین تکلیف می‌کنم نه برای مرگ ۲۵ نفر به ازای هر ۱۰۰۰ نفر ایرانی. من می‌خواهم بدانم برای چه و برای که می‌میرم. نه آمریکا، نه ناتو، نه هر ائتلافی دیگری با هر تعداد پرچم و با مجوز هیچ نهادی، حق اعمال زورکی «دخالت بشر دوستانه» به من به عنوان یک ایرانی ساکن ایران را ندارد. بمب‌ها را می‌خواهد لیزر هدایت کند می‌خواهد خود خدا هدایت کند، من ریسک ۲۵ در هزار را برای مردن قبول نمی‌کنم»

 

سوال: پس از اتمام دوره‌ی اول ریاست جمهوری محمد خاتمی، دو دستگی بین تحریم کنندگان انتخابات و حامیان شرکت در انتخابات به وجود آمده بود. مبارزات پس از انتخابات سال هشتادوهشت این دوگانه را از بین برد بطوریکه کسانی که رای نداده بودند هم در تظاهرات‌هایی مردمی پس از انتخابات شرکت کردند و خود را بخشی از جنبش به وجود آمده می‌دانستند. در واقع عمل سیاسی از دوگانه‌ی تحریم-عدم تحریم عبور کرد. اما در چند ماه اخیر دوباره شاهد ورود بحث‌هایی حول دوگانه‌ی تحریم-عدم تحریم بوده ایم. بطوریکه در محافلی، عمل سیاسی از خیابان و زندان دوباره به شرکت یا عدم شرکت در انتخابات بازگشت. دلیل این بازگشت چیست؟ آیا برای عده‌ای از ابتدای امر موضوع انتخابات بوده است و تنها شرایط را فراهم دیده‌اند که آن را دوباره بیان کنند؟ و یا اینکه شرایط سیاسی-اجتماعی تغییر کرده است؟

 

پاسخ: اولا کدام تحریم؟ کل این بازه زمانی که شما به آن اشاره می‌کنید را از نزدیک دیده ام و در آن حضور داشته ام. بازار تحریم پس از اتمام دوره‌ی اول ریاست جمهوری محمد خاتمی کم کم گرم شد و در پایان دوره‌ی خاتمی به اوج خود رسید. حزب مشارکت آقای مطصفی معین را به عنوان کاندیدا معرفی کرد. خیلی از نیروهای مشارکت هم می‌دانستند انتخاب شان ضعیف است و بیشتر نظر بدنه خود این حزب روی برادر رئیس جمهور قبلی بود تا معین. بازار تحریم هیچ گاه در بین فعالین سیاسی ایران به اندازه‌ی آن دوران داغ نبود. در دور اول انتخابات که معین حذف شد اصلاح طلبان رفتند پشت سر هاشمی رفسنجانی. من به همراه دو تن دیگر از فعالان دانشجویی آن سالها‌ی دانشگاه پلی تکنیک به طریقی به جلسه مشارکت در ساختمان خیابان سمیه راه یافتیم. آقای تاجزاده در حال آرام کردن بدنه‌ی ستادهای انتخاباتی خود بود و با اعلام اینکه ما در یک انتخابات قانونی و دموکراتیک نتیجه را واگذار کرده ایم، تلاش داشت بدنه را برای رفتن پشت سر آقای رفسنجانی آماده کند. اصلاح طلبان به شدت از دست تحریمی‌ها عصبانی بودند. آقای تاجزاده یکی از تحریمی‌ها که عضو تحکیم بودند را در جلسه شناسایی کرد از جلسه انداخت بیرون و گفت ما هر چه سعی می‌کنیم آرای خاموش را در این سربالایی با تراکتور دنبال خودمان بالا بکشیم، این تحریمی‌ها دوباره رای‌ها را به پائین هُل می‌دهند و معتقدم یکی از عوامل شکست ما (حزب مشارکت) در انتخابات همین تحریمی‌ها بودند.

این را گفتم که مشخص شود که از نظر مهره‌هایی فعال در بازی انتخابات در آن دوره چقدر تحریمی‌ها اثر داشتند اما حرف من این است که من در بازه‌ی پس از اتمام دوره‌ی اول ریاست جمهوری محمد خاتمی تا امروز _ حتی در آن دوره که بازار تحریم داغِ داغ بود_ چیزی که بتوانم روی آن اسم «تحریم» بگذارم را ندیدم. به فرض که در دوره‌ی ۲۰ تشکل دانشجویی مطرح بیایند و بیانیه بدهند که ما انتخابات را تحریم می‌کنیم و مثلا ۱۰۰۰ نفر از فعالین سیاسی با یکدیگر یا جداگانه حرف از تحریم بزنند یا بیانیه بدهند و بگویند ما انتخابات را تحریم کردیم. این که نمی‌شود تحریم؟ این بیشتر به «قهر کردن» یا «انفعال» یا «بی حوصلگی» سیاسی شبیه است تا تحریم.

تحریم یک پروژه سیاسی- اجتماعی است. بارها گفته ام که مسیر تحریم از مسیر شرکت در انتخابات می‌گذرد. از فردای برگزاری (مثلا) انتخابات ریاست جمهوری این پروژه کلید می‌خورد. با منسجم ترین مبانی نظری ممکن باید حداکثر نیروهای سیاسی و اجتماعی حول خواسته‌هایی مشخص به توافق کامل برسند. روی یک یا حداکثر دو کاندید مورد توافق کار شود. در فضای سیاسی با بهره گیری از تمام توان تبلیغاتی گروه‌ها و افراد متحد، کاندید مورد نظر مطرح شود. با جلسات مختلف سخنرانی، مباحثه، مناظره، موج مقالات و ارتباطات اجتماعی باید فرد موردنظر برای چهار سال مطرح ترین فرد در سیاست روز ایران باقی بماند. در پروژه انتخابات کاندیدای درنظر گرفته شده وارد مکانیسم ثبت نام و عبور از فیلترهای غیردموکراتیک موجود می‌شود. اگر فرد از این فیلترها عبور کرد که با تمام قدرت وارد بازی انتخابات شده و پیروز انتخابات خواهیم بود و اگر فیلترهای غیردموکراتیک فرد موردنظر را حذف کردند یک بدنه سیاسی-اجتماعی قوی پشت سر فرد مورد نظر وجود دارد و دلیل مشخص برای تحریم انتخابات وجود دارد. دیگر این جُک را که «رای ما در طبقه متوسط شهری است» و «انتخابات جدال بین شهر و روستا است» و مزخرفات از این دست را نخواهیم شنید. هیچ نقطه‌ای از ایران، هیچ قومیتی، هیچ فرهنگی، هیچ منطقه‌ای از حوزه‌ی فعالیت ما خارج نخواهد بود. جدالِ «حاشیه – مرکز» یا «جدال در مرکز» نخواهیم داشت. آن وقت اگر کاندیدا با این پشتوانه سیاسی- اجتماعی را حذف می‌کردند دلیل و تمرکز برای همه نوع کنش سیاسی وجود داشت. تحریم برنامه مشخص و نیروهای پیگیر لازم دارد. آن نوع تحریمی که شما اشاره کردید و من اسم اش را می‌گذارم «قهر کردن»، «انفعال» و … خیلی زود به «غلط کردیم» می‌رسد. خیلی از افراد و گروه‌ها در همان جنگ روانی‌ای که بین حذف معین تا برگزاری دور دوم انتخابات به راه افتاده بود، در دور دوم انتخابات فهمیدند که تحریمی نیستند و مصاحبه کردند که ما اشتباه کردیم. در اینترنت دقیقا عبارت «غلط کردیم که تحریم کردیم» را از زبان این و آن می‌شنیدیم. این نوع تحریم بیشتر مناسب روابط عاشقانه است تا کنشهای سیاسی-اجتماعی.

در مورد اینکه عده‌ای از خواب اصحاب کهف بلند شده‌اند و دوباره می‌گویند انتخابات، مناسب ترین عبارات گفته‌هایی منسوب به آقای صفائی فراهانی در جواب خاتمی است: «فرض کنید حکم حکومتی بیاید که انتخابات مجلس تعطیل و عینا نمایندگان مجلس ششم را با همان هیئت رئیسه سرکار بیاورید. رئیس مجلس هم همان آقای کروبی باشد. خوب؟ قرار است چه کاری انجام بدهید که در مجلس ششم می‌توانستید و انجام ندادید؟» واقعا یک دنیا گفته در این سوال نهفته است. به فرض که انتخاباتی در کار باشد، به فرض که کسانی که در بیرون زندان باقی مانده‌اند را تایید صلاحیت کنند، به فرض که بیست- سی نفر از آدمهای دست چندم اصلاحات وارد مجلس شدند، با خودِ مجلس ششم چه کردند که با این لشگر شکست خورده چه کنند؟ به نظر من شرکت اصلاح طلبان در انتخابات با اعلام برائت از موسوی هیچ تفاوتی ندارد. این می‌شود سیاست یک گام به جلو و ده گام به عقب.

 

سوال: بعد از جربان انتخابات سال هشتاد و هشت و شروع مبارزات مردمی، سیاست از کشمکش و بازی‌هایی بین سران قدرت کشورهای ایران، آمریکا، اسراییل و … به خیابان‌هایی ایران و زندان هایش کشید. اما پس از حمله‌ی ناتو به لیبی، شاهد شدت گرفتن بحث‌هایی حول مواضع حاکمیت‌ها و روابط شان شده ایم (از قبیل انرژی هسته‌ای و خطر جنگ علیه ایران). از طرفی در بحث‌هایی در حمایت از جنگ، مبارزات مردمی در ایران و فعالین سیاسی در زندان به شدت کم رنگ جلوه داده می‌شوند. آیا این اذعان به کم اهمیت پنداشتن نقش مردم و فعالین سیاسی مستقل در ایجاد تغییرات سیاسی-اجتماعی است؟ دلیل این شیفت سیاسی از خیابان و زندان به حملات «بشردوستانه» و دعواهای بین حاکمیت‌ها چیست؟

 

پاسخ: بوی کباب به مشام بعضی‌ها رسیده اما خبری نیست. خر داغ می‌کنند. فعلا جنگی در کار نخواهد بود. مردم ایران و فعالان سیاسی مخالف حمله خارجی اگر نگران حمله خارجی و جنگ هستند نگرانی آنها بی دلیل نیست. من هم از جنگ، از ویرانی، از کشتار مردم بی گناه، از گرگ زخم خورده، از بمباران و موشک باران، از بیش از ۹۰۰۰ بار به صدا درآمدن آژیر خطر و تبعات روانی سالهای بعد از آن، از بی برقی و خاموشی، ناامنی، نبود مواد غذایی، نبود سوخت، از صف کوپن ارزاق، رقص سعید امامی ها،از خاوران ها، پنهان شدن زیر راه پله ها، گریه‌هایی مادران، از اعلامیه و خبر مرگ می‌ترسم.

مسئله در اینجا امکان وقوع جنگ در ایران است. من معتقدم در حالت عادی «فعلا» ایران مورد حمله آمریکا و ناتو قرار نخواهد گرفت. این تحلیل فقط و فقط یک نقطه ضعف دارد و آن هم «مکانیسم ماشه » و دولت اسرائیل است. اوباما امکان ندارد پیش از انتخابات دور دوم ریاست جمهوری اش وارد جنگ با ایران شود چون نتیجه این جنگ تا پیش از انتخابات آمریکا مشخص نخواهد شد. از طرف دیگر تا روشن شدن موضوع انتخابات ریاست جمهوری پیش رو در ایران هم احتمال حمله نظامی وجود ندارد. تحلیل من که در خلال مصاحبه آنرا شرح و بسط خواهم داد می‌گوید آنها تصمیم دارند ایران را فعلا به فاز عراق قبل از اشغال وارد کنند . این یعنی مردم ایران برای نجات خود از دست یک مثلثِ طالب جنگ چند سالی زمان دارند.

آمریکا اگر قرار باشد با ایران وارد جنگ شود با متد کدام یک از جنگهای اخیر خود وارد جنگ می‌شود؟ یوگوسلاوی؟، افغانستان؟، عراق؟ یا لیبی؟ _ یک کشور ۷۵ میلیون نفری با وسعت ۱۶۴۸۱۹۵ کیلومتر مربع و عمق استراتژیک مناسب مانند ایران که بالای سر ۷۵ درصد از کل صادرات جهانی نفت خام ایستاده است را نمی‌توان زخمی کرد و رها کرد. کشوری که در منطقه‌ای قدرت آتش بازی دارد که اسم اش را گذاشته‌اند خاورمیانه و به مدد سرمایه گذاری نامحدود مادی و معنوی، حماس و حزب الله لبنان را بیخ گوش اسرائیل (عزیز دردانه‌ی آمریکا) «حداقل» برای ایجاد فشار روانی در اختیار دارد. شما نمی‌توانی این کشور را با متد یوگوسلاوی ۹۱ روز بمباران کنی و توقع داشته باشی قربانی آرامی باشد و از امکانات مادی و موقعیت استراتژیک خود استفاده نکند. آمریکا برای حمله به ایران فقط یکبار وقت دارد و آن یکبار هم باید کار را یکسره کند (فقط یک لحظه فکرش را بکنید آمریکا به ایران حمله کند و بعد از به بار آوردن کلی ویرانی و البته متوقف کردن برنامه هسته‌ای ایران بدون تغییر حکومت در ایران جنگ را خاتمه دهد. ببنید چه وضعیتی بر ایران و منطقه حاکم خواهد شد). یکسره کردن کار یعنی به یک ائتلاف منطقه‌ای کامل از همسایگان ایران (یعنی زمان) و از آن مهمتر به نیروی زمینی (اعتبار داخلی در آمریکا و جهان) احتیاج است. در انتخابات پیش رو در آمریکا به هدف نخوردن یک موشک ۲۰ هزار دلاری آنقدر برای جناح حاکم هزینه ندارد که کشته شدن یک سرباز آمریکایی. ولی می‌دانیم برای جنگ با ایران به نیروی زمینی احتیاج است. پس ما اینجا به تناقض انتخابات آمریکا و جنگ با ایران می‌رسیم. (در نظر داشته باشید بیش از سی سال است عده‌ای تحت شستشوی فکری قرار گرفته‌اند و علنا سیاست جنگ با آمریکا را سیاست «دفاع در سطح» یا همان «مسلح کردن نیروهای مردمی به سلاح سبک، نیمه سنگین و تسلیحات پدافند هوایی، و شبه نظامیان به سلاح سنگین»، تشریح کرده اند).

اما اینجا یک حالت استثنایی وجود دارد که خطر جنگ را پر رنگ می‌کند. اسرائیل سالهاست روی بهینه سازی هواپیماهای جنگی خود برای بمباران مراکز هسته‌ای ایران کار می‌کند. اسرائیل همیشه به این دل خوش بوده است که در زمانی که خود تشخیص دهد می‌تواند به مراکز هسته ای- نظامی ایران حمله کند و دست آمریکا را بگذارد توی پوست گردو. یعنی کار خودش را بکند و به آمریکا بگوید این شما و این جمهوری اسلامی بقیه ماجرا هم به من مربوط نیست. خبرها از آزمایشات نظامی ایران در صنایع هسته‌ای حکایت دارد (که دروغ محض است) و از زیر زمینی شدن مراکز هسته‌ای ایران. اسرائیل تا وقتی که مراکز هسته‌ای ایران را برای خود قابل دسترس بداند مثل یک فرزند خلف از فرمان پدر تخطی نخواهد کرد اما اگر اسرائیل احساس کند «مکانیسم ماشه»‌ی جنگ دیگر در اختیار او نیست و مراکز هسته‌ای ایران از دسترس او در حال خارج شدن هستند شاید دیگر فرزند خلفی برای دنیای غرب نباشد. یعنی ممکن است در آخرین فرصت آمریکا را در یک عمل انجام شده قرار دهد.

من روی این عبارات هم حرف دارم. جمهوری اسلامی می‌آید ته هر مفهومی یک صفت اسلامی می‌گذارد و فکر می‌کند ماهیت آنرا عوض کرده است حالا لیبرال‌هایی وطنیِ دارای تفکر اردوگاهی هم یاد گرفته‌اند اسامی پدیده‌ها و مفاهیم را عوض کنند و البته آنها بر خلاف جمهوری اسلامی می‌دانند که خر همان خر است و فقط پالانش عوض شده است. نامه می‌نویسند و التماس می‌کنند که تو را به خدا بیائید و در ایران منطقه پرواز ممنوع ایجاد کنید. مگر در ایران حکومت به جز جنگ علیه کوردها در جای دیگری از هواپیمای جنگی علیه مردم ایران استفاده کرده است؟ مگر در اعتراضات پس از انتخابات ریاست جمهوری به مردم با هواپیما حمله کردند که منطقه پرواز ممنوع ایجاد شود؟ خوب هواپیماهای آمریکا در آسمان ایران دور خودشان بچرخند که چه بشود؟ اگر قرار است فقط منطقه پرواز ممنوع ایجاد شود که چه چیزی تغییر می‌کند و اگر قرار است این هواپیماها کار دیگری انجام بدهند که دیگر چرا اسمش را می‌گذارید ایجاد منطقه پرواز ممنوع؟ بدون خجالت بگوئید حمله‌ی نظامی و خلاص.

«دخالت بشر دوستانه» هم از همین قبیل جعلیات نئولیبرالها است که به دهان لیبرالهای وطنی ما، مزه کرده است. دخالت چه نیرویی در امور کدام نوع از بشر؟ تا جائی که بنده فهمیده ام اسمِ دخالت نظامی خود تشخیص داده‌ی آمریکا در کشورهای خاورمیانه را گذاشته‌اند دخالت بشر دوستانه. اسم فلسطین که می‌آید لیبرالهای وطنی ما کهیر می‌زنند و سریع می‌گویند هر کس از مردم فلسطینی دفاع کند عامل جمهوری اسلامی است. خوب فلسطین را کار نداریم، چرا این دخالت در کشورهایی مثل یمن و بحرین صورت نمی‌گیرد؟ چرا در امور انسانهای قحطی زده و گرسنه‌هایی قاره آفریقا دخالت نمی‌کنند؟ چرا برای مقابله با اپیدمی ایدز در آفریقا دخالت بشر دوستانه نمی‌کنند؟ این چه دخالت بشر دوستانه‌ای است که فقط با بمب و موشک و فقط در کشورهای خاورمیانه قابل اجرا است؟ اصلا همه‌ی دنیا به کنار آمریکا چرا هزینه‌ی ده‌ها میلیارد دلاری هر جنگ را صرف دخالت بشر دوستانه برای ۴۵ میلیون آمریکایی زیرخط فقر خرج نمی‌کند؟

با شروع اعتراضات مردم آمریکا به سیستم اقتصاد سرمایه داری لیبرالهای وطنی ما کار و زندگی خود را و مسائل ایران را فراموش کرده‌اند و با دستپاچگی هفته‌ای سه مقاله منتشر می‌کنند که «خبری نیست» آمریکا در امن و امان است و بازار آزاد پایان تاریخ است و اعضای جنبش اشغال وال استریت مشتی سیاه پوست، همجنسگرا، ولگرد، شکم سیر بنگی و دراگ باز هپروتی و غیره هستند که کلن در پیاده رو خیابان وال استریت جا می‌شوند. خوب چرا دولت آمریکا اول از همه هزینه‌هایی جنگ را صرف حل مسائل این تعداد _ اندکی از مردم آمریکا که در یک پیاده رو جا می‌شوند _ نمی‌کند؟

یکصد و پنجاه و یک کشور دنیا (موافقان و کشورهایی که در رای گیری غیبت کردند) تصمیم گرفته‌اند که کشور فلسطین عضو سازمان یونسکو شود. آمریکا در اعتراض به رای و عقیده جهان، بدهی خودش به این سازمان را پرداخت نمی‌کند و این نهاد بین المللی وابسته به سازمان ملل متحد را تعطیل می‌کند. چنین کشوی که منافع خودش را به رای و نظر اکثریت مطلق جهان ارجح می‌داند چطور ادعا می‌کند برای «دخالت بشر دوستانه» به کشورهای خاورمیانه حمله می‌کند؟ این عبای «حقوق بشر» برای کشوری که اولین و تنها استفاده کننده از تسلیحات اتمی در جهان است و بزرگترین تولید کننده و فروشنده تسلیحات نظامی در جهان است و کارنامه سیاسی اش مملو از حمایت از کودتا علیه دولت‌هایی مردمی، حمایت از دیکتاتوری‌هایی نظامی، وتوی نظرات جامعه جهانی و غیره است بیش از حد گشاد است. شما می‌خواهید در ایران دخالت بشر دوستانه کنید آقای خاوری را بگیرید و به ایران عودت دهید تا به بهانه فرار او مافیای اقتصادی ایران به راحتی آب خوردن ٣۰۰۰ میلیارد تومان پول مردم ایران را بالا نکشند. بمب و موشک ارزانی خودتان.

ظریفی می‌گفت: جامعه‌ای که خودش نمی‌تواند وضع خودش را درست کند، مستحق چیزی بیشتر از وضع موجود نیست. حکومت بهتر لایق مردم بهتر است. اینکه لباس پدر تو را به زور تنت کنند به معنی این نیست که تو هم بزرگ شده ای.

نیروی ارتجاعی حاکم به خاطر تداوم چرخه بازتولید خود جلوی رشد مردم را تا حد ممکن گرفته است. اما این دولت چیزی جدا از مردم ایران نیست و نخبگان ایران دست پرورده‌ی همین جامعه هستند. تسلیم حکومت در برابر یکی از خواسته‌های دموکراتیک مردمی در هر نقطه‌ای از جهان به معنای یک قدم عقب نشینی حکومت نیست، به معنی یک گام به جلو رفتن جامعه است. مردم ایران دیکتاتوری پهلوی را سرنگون کردند اما حالا عوام به جای افتخار به آن انقلاب سیاسی برای شاه و حکومت شاهنشاهی فاتحه می‌فرستند. هیچ ملتی بالا آورده‌ی خودش را دوباره نمی‌خورد اما به دلیل نداشتن حافظه تاریخی و تفکرات اردوگاهی در بین فعالان سیاسی چپ و راست، فقدان آگاهی عمیق اجتماعی و وجود سنتهای قوی اتکالی، جامعه‌ی سرگردان در بین نخبگان سرگردان به سمت و سویی رفت که امرزو مشاهده می‌کنید.

 

سوال: چطور بخشی از کسانی که انقلاب را خشونت آمیز می‌دانند و تلاش بی وقفه‌ای در دمونایز کردن انقلاب پنجاه و هفت کرده‌اند همزمان از حمله‌ی «بشردوستانه» تلویحا و یا تصریحا حمایت می‌کنند؟ در این بینش، چه عاملی خشونت انقلابی را خطرناک ولی خشونت نظامی نیروهای جنگ طلب را «بشردوستانه» می‌کند؟

 

پاسخ: امیدوارم به خاطر پرسیدن این سوال متهم به جاسوسی برای جمهوری اسلامی نشوی. وقتی فرد یا گروهی می‌گویند در برابر یک نیروی مادی فقط با یک نیروی مادی می‌توان ایستاد و او را عقب زد، از سوی «انحصار رسانه‌هایی فارسی» متهم می‌شوند به تروریسم و ترویج خشونت ولی وقتی صحبت از لیبی می‌شود همین «انحصار» به به و چه چه می‌کند و از فرآیند دموکراسی خواهی و آزادی خواهی مردم لیبی تعریف و تمجید می‌کنند. وقتی سوال می‌شود اگر اعمال قهر انقلابی از سوی مردم لیبی (اکثرا انقلابیون لیبی جوانان تحصیل کرده‌ای بودند که سلاح در دست گرفتند و با بستن تیربارهای سنگین به پشت وانتبار‌ها مستقیم با دیکتاتوری قذافی وارد نبرد مسلحانه شدند) بد است پس چرا از آنان حمایت می‌کنید؟ می‌گویند این ناتو بود که قذافی را شکست داد! وقتی می‌پرسیم اگر خشونت بد است چطور آمریکا و ناتو برای برکناری یک دیکتاتور به حمله‌ی نظامی متوسل شدند و مگر جنگ عریان ترین نوع اعمال خشونت نیست؟ پاسخ می‌دهند آمریکا به لیبی حمله‌ی نظامی نکرد بلکه فقط از انقلابیون لیبی دفاع کرد!

به راستی چه تفاوتی بین منطق حکومت و نیروهای اپوزیسیون ایران وجود دارد؟ چه تفاوتی بین منطق جمهوری اسلامی و آمریکا وجود دارد؟ از نظر جمهوری اسلامی تمام خیزشهای مردمی در کشورهای عربی «بیداری اسلامی» است به جز در سوریه که معترضین سوری مشتی اوباش و اراذل اجیر شده توسط آمریکا و اسرائیل و عربستان هستند. از نظر آمریکا و لیبرالهای وطنی ما هم همه‌ی قیام‌هایی مردمی در کشورهای عربی تحولات دموکراسی خواهانه و آزادی خواهانه هستند به جز بحرین که مردم معترض در آن مشتی تروریست اسلامگرای اجیر شده توسط جمهوری اسلامی هستند.

حمله‌ی آمریکا به ایران «دخالت بشر دوستانه» است اما آمریکا با اینکه ناوگان پنجم دریایی اش در بحرین مستقر است و در کسری از ساعت توانایی اعمال «دخالت بشر دوستانه» در بحرین را دارد این کار را نمی‌کند. مردم بحرین جزء بشر و شامل بیانیه حقوق بشر نیستند که مورد «دخالت بشر دوستانه» واقع شوند؟ یا اصولا دخالت بشر دوستانه فقط سرپوشی است برای دخالت نظامی آمریکا در مناطقی که تامین کننده منافع این قدرت امپریالیستی است؟

اما ما اجازه‌ی پرسیدن این سوال‌ها را نداریم. چرا که باید به «خوب مطلقی» به نام آمریکا ایمان داشت. این ایمان هم از جنس «برهان آنسلم قدیس» است و چون و چرایی در آن نیست. یک مسئله بدیهی است که عقل به آن نفوذی ندارد. وضعیت منتقدان هر کس هم سوالی کند که خدشه‌ای به این ایمان بدیهی عقل گریز وارد شود تکفیر می‌شود و مانند جوردانو برونو در دادگاه‌هایی تفتیش عقاید قرون وسطی به جرم تاختن با «عقل» به عرصه ایمان اسکولاستیکی به سوزانده شدن در آتش اتهام همکاری با جمهوری اسلامی محکوم می‌شوند.

همه با آمدن اسم روزنامه «کاف» اَخ و تُف می‌کنند اما با تقلیل بحثهای سیاسی و فکری به سطح متلک و متلک پراکنی بخواهیم یا نه انگار روزنامه «کاف» وارد جزئی از سیستم ارزشگذاری فعالان سیاسی بسیاری شده است. دوستی نوشته بود: آیا می‌دانید اسرائیل در حالی به بهانه تلاش جمهوری اسلامی برای دست یابی به سلاح هسته ای، گاه و بیگاه ایران را به حمله نظامی تهدید می‌کند که خودش ۲۰۰ کلاهک هسته‌ای دارد و پیمان «ان پی تی» را امضا نکرده است؟ دوست دیگری در جواب اش نوشته بود: من این حرفها را قبلا از صدا و سیما و از زبان محمود احمدی نژاد شنیده ام!

من نمی‌دانم جایگاه منطق در این گفتمان کجاست؟ صدا و سیما هر هفته درباره‌ی فیزیک کوانتوم یا محیط زیست هم مستند پخش می‌کند، خوب که چه؟ ما بیائیم کل فیزیک کوانتم را رد کنیم چون صدا و سیما راجع به آن حرف می‌زند؟ صدا و سیما بسیاری از مطرح ترین فیلمهای تاریخ سینما را (البته با سانسور) پخش می‌کند پس نتیجه بگیریم که این فیلمها متعلق به «سینمای معنی گرا» ثبت شده توسط جمهوری اسلامی است؟

یکی از بچه‌ها نوشته بود: انگار قرار نیست کابوس جنگ برای ما خاطره شود و ما باید میان سالی خود را هم مانند کودکی خود با جنگ بگذرانیم. جنگ آن چیزی نیست که شما در بازی‌هایی پلی استیشن انجام می‌دهید. جنگ آن مزخرفاتی نیست که در فیلمهای صدا و سیما نشان می‌دهند. وقتی شما یا خانواده شما جزء ۱۰ درصد (منبع: خودِ ناتو) از تلفات جنگ هستید که مستقیما توسط ناتو به اشتباه کشته می‌شوید تازه معلوم می‌شود جنگ یعنی چه. وقتی جز هفت استانی باشید که تاسیسات هسته‌ای در آن مستقر است و بمباران‌ها شما را در معرض آلودگی رادیواکتیو قرار دهد تازه شیرفهم می‌شوید که جنگ یعنی چه. وقتی یک موشک قوی کنار گوش شما منفجر شد با نگاه کردن به شلوارتان متوجه می‌شوید رنگِ دموکراسی وارداتی و دخالت بشر دوستانه زرد است یا آبی. مرگ شوخی نیست. جنگ شوخی نیست. راحت است در اروپا و آمریکا نشستن و به اوباما التماس کردن که تو را به خدا بیا و به ایران حمله کن اما برای مردم ایران کار بسیاری دشوار و برای فعالان سیاسی داخل ایران غیرممکنی است در «ایران قبل از جنگ»، «ایران در حال جنگ» و «ایران پس از جنگ» زنده ماندن و زندگی کردن.

 

سوال: با وجود وحشت از کودتای آمریکا علیه انقلاب ۵۷ و تبعات شوم آن وحشت در شکل گیری استبداد پس از انقلاب، تحریم‌هایی اقتصادی علیه مردم ایران در چند دهه‌ی اخیر، حمله‌ی عراق به ایران، تهدیدهای جنگ علیه ایران که از دلایل تضعیف شدن مبارزات مردمی در حداقل ده سال گذشته بوده است، در چند ماه اخیر شاهد مقاله‌هایی بودیم که در آن منکر وجود امپریالیسم می‌شوند. دلیل این را چه می‌دانی؟ چطور بخشی از روشنفکران و تحلیلگران ایران نه تنها با حوادث پیرامون خود (مثلا در افغانستان و فلسطین) رابطه‌ای ندارند و به کل منکر وجود روابط قدرت در سیستم اقتصادی جهانی می‌شوند بلکه تاریخ همین سی سال اخیر ایران را هم نادیده می‌گیرند؟

 

پاسخ: واقعیت این است که سرمایه‌هایی بزرگ، از دیر زمانی پیش از این، ناگزیر بوده‌اند در ادامه انباشت رقابتی و در تعقیب سودهای هنگفت خویش، به فراتر از مرزهای ملٌی اولیه خود دست‌اندازی کنند؛ و در این دست‌اندازی همواره حمایت سیاسی دولت‌هایی خود، فعالیت‌هایی جنایتکارانه و پنهان سرویس‌هایی امنیتی و جاسوسان خود، و هر گاه لازم شده است نیروهای نظامی ارتش هایشان را هم پشت سر خود داشته اند. و اکنون که این سرمایه‌ها جهانی شده اند، آن ساختار سیاسی و نیروی نظامی که در دست اندازی‌هایی آنها به نقاط مختلف جهان پشت سر آنها قرار دارد نیز ساختاری فراملی و جهانی شده، مانند «جی ٨»، «ناتو» و نهادهای اقتصادی و سیاسی بین‌المللی تحت کنترل آن است. با بحران و رکود همزمان نظام اقتصاد سرمایه داری جهانی، انگیزه‌ها و دلائل مورد بحث در حال حاضر تشدید هم شده و امروز اساسی‌ترین علٌت جنگ‌های جاری در جهان را تشکیل می‌دهد.

این واقعیات آشکار جهان کنونی را که حتی روزنامه نگاران، منتقدان ساختار سیاسی، فعالان محیط زیست، فعالان حقوق بشرِ و حتی جریانات دست راستی امٌا واقع بین به روشنی می‌بیند و توصیف می‌کند، برخی از لیبرالهای وطنیِ خواب زده و توهم آلوده‌ی ما نمی‌بینند و درک نمی‌کنند و در موضع گیری‌های خود، زیر تأثیر شعارهای نولیبرالی هستند که امپریالیسم برای توجیه جنگ افروزی‌های خود و سرپوش گذاردن بر انگیزه‌هایی واقعی جنگ، آنها را تبلیغ می‌کند.

گفتمان امپریالیسم به پایان رسیده است اما:

منابع نفت عراق معادل ۱۴۳ میلیارد بشکه (قیمت هربشکه نفت خام در بازار جهانی چقدر است؟ _هر چقدر هم زیاد باشد مهم نیست به نفت به عنوان «انرژی» نگاه کنید.) و گاز آن ۴ هزار میلیارد متر مکعب است که در انحصار کمپانی‌هایی آمریکایی و غربی است.

گفتمان امپریالیسم به پایان رسیده است اما:

منابع انرژی لیبی معادل ۴۳ میلیارد بشکه نفت خام قابل استحصال و گاز لیبی ۱۴۸۰ میلیارد متر مکعب است که به دلیل «حمله نظامی بشر دوستانه» صراحتا توسط شورای انتقالی لیبی به آمریکا، فرانسه، ایتالیا، انگلیس و آلمان واگذار شده است. لیبی دروازه‌ای بود برای ورود به قاره‌ی سیاه و دست اندازی به منابع زیرزمینی و طبیعی فراوان آن از جمله اورانیوم، نفت، الماس و مواد معدنی و طبیعی دیگر. لیبی مرزهای گسترده دریای دارد و به آب‌هایی آزاد راه دارد، در نزدیک ترین فاصله در جنوب قاره اروپا قرار گرفته است و پایگاهی قوی و مناسب برای هر نوع عملیات اقتصادی، سیاسی، نظامی و … در قاره آفریقا خواهد بود. لازم به ذکر است که منابع نفت و گاز قاره آفریقا توسط خود کارشناسان معادل نیمی از منابع نفت و گاز خاورمیانه ارزیابی شده است.

گفتمان امپریالیسم به پایان رسیده است اما:

منابع انرژی عربستان، بحرین و شیخ نشینهای جنوبی خلیج فارس در حدود ۵۰۰ میلیارد بشکه نفت خام قابل استحصال و منابع گاز آن در حدود ۱۲هزار میلیارد متر مکعب است که تضمین عامل «انرژی» برای یک قدرت جهانی است و به همین دلیل است که امپریالست آمریکا و بلوک قدرتهای اروپایی مایل به «دخالت بشر دوستانه» در این ساختارهای حکومتی قرون وسطایی نیستند. زنان در عربستان سعودی به اندازه‌ی «یک حیوان خانگی در غرب» حق و حقوق ندارند و هنوز در کل شیخ نشینهای خلیج فارس در سال ۲۰۱۱ برده داری وجود دارد و دموکراسی در این کشورها رسما یعنی کشک اما آغوش دولت آمریکا و قدرتهای اروپایی همیشه به روی شیخ‌هایی این کشورها باز است و میلیارد-میلیارد اسلحه به آنان می‌فروشند. (تنها میزان قراردادهای در حال اجرای تسلیحاتی میان آمریکا و شیخ نشین‌هایی خلیج فارس ٣۰ میلیارد دلار است و این جدای از صدها میلیارد دلار فروش اسلحه در گذشته به این کشورها بوده است.)

گفتمان امپریالیسم به پایان رسیده است اما:

ذخائر انرژی ایران در جنوب معادل ۱۵۱ میلیارد بشکه نفت خام قابل استحصال و حدود ۲٨ تریلیون مترمکعب گاز است و در شمال ایران دسترسی به ٣۲ میلیارد بشکه نفت خام قابل استحصالِ سواحل جنوبی خزر را دارد (جدای از اینکه عرضه بهرگیری از آن را دارد یا نه).

گفتمان امپریالیسم به پایان رسیده است اما:

امریکا با مصرف ۶۹٨/۲۰ میلیون بشکه نفت خام «در روز» رتبه اول وارد کنندگان نفت خام را در جهان دارد و این میزان مصرف علاوه بر تولید ٨۷۹/۶ میلیون بشکه نفت در خود آمریکا است (آمریکا در رتبه سوم تولید نفت جهان قرار دارد) یعنی آمریکا تقریبا ۲٨ میلیون بشکه نفت در روز مصرف می‌کند.

گفتمان امپریالیسم به پایان رسیده است اما:

تا قبل از پایان جنگ سرد ـ ۱۹۸۸ـ هزینه‌هایی نظامی جهان به میزان ۱۵۱۵ میلیارد دلار می‌رسید، اما این روند تا مقطع ۱۹۹۸ به حد ۹۹۳ میلیارد دلار کاهش یافت به عبارت دیگر این رقم پائینترین میزان بین ۱۹۸۸ ـ ۲۰۱۰ بوده است. این ارقام اما بار دیگر از سا ل ۱۹۹۸ با روند افزایش هزینه‌هایی نظامی در تمامی مناطق جهان آغاز شدند. بنا بر گزارش” انستیتو استکهلم برای جستجوی صلح جهانی”، رقم هزینه نظامی فقط برای سال ۲۰۱۰ به ۱۶۳۰ میلیارد دلار رسید و این ارقام افزایش یک ممیز سه دهم درصد نسبت به سال ۲۰۰۹ و ۵۹ درصد افزایش نسبت به سا ل ۱۹۸۸ را نشان میدهند. بنابراین هزینه‌هایی نظامی در جهان در سال ۲۰۱۰ نسبت به قبل از جنگ سرد چهار ممیز دو درصد افزایش یافت. در این میان هزینه‌هایی نظامی ایالات متحده آمریکا از سال ۱۹۹۸ بمیزان ۸۸ درصد افزایش داشته و این افزایش بعلت جنگ در عراق و افغانستان میباشد. این هزینه‌هایی ایالات متحده آمریکا به تنهائی ۴۳،۴درصد (چهل و سه ممیز چهار دهم درصد) کل هزینه‌هایی نظامی در جهان را در بر میگرد.

طبق گزارش سازمان یونسکو در یک دقیقه ۱۰ کودک در اثر گرسنگی و سوء تغذی درجهان می‌میرد، درحالیکه در همان یک دقیقه (۱۵۰۰۰) یورو در سراسر جهان برای جنگ _تحت نام دفاع و جدیدا دخالت بشر دوستانه_ به مصرف میرسد . درسطح جهان سالانه مبلغ ۱۲۰۰ میلیارد یورو به منظور مسابقات تسلیحاتی هزینه می‌شود درحالیکه همزمان تعداد شش میلیون کودک بر اثر گرسنگی جان خود را از دست می‌دهند. روی هم رفته ۶ ، ۲ میلیارد انسان بدون دسترسی به زیرساختهای بهداشت عمومی و تجهیزات پزشکی و تعداد ۱ ،۱ میلیارد بدون آب آشامیدنی سالم زندگی (زیست) می‌کنند. به دلیل فقدان سالانه ۱۶ میلیارد دلار هزینه در بخش آموزش هم اینک ۱.۴ میلیارد انسان از کسب دانش و آموزش محروم هستند. ناگفته نماند که در حال حاضر ۱۰ میلیون کودک از امراض «سهل العلاج» رنج می‌برند و سرانجام با همین بیماری‌هایی ساده‌ی قابل درمان میروند. و این جدای از آمار مرگ و میر قبلی است. امروزه هزینه‌هایی تسلیحاتی جهان دوازده مرتبه بیشتر از هزینه‌هایی تحقیقاتی و توسعه است و علل عمده‍ی عدم توازن اجتماعی و اقتصادی درسطح جهان است. تحقیقات بین المللی به اثبات رسانیده‌اند که سرمایه گذاری در بخش‌هایی «درمان» و «آموزش» در مقایسه با سرمایه گذاری در تسلیحات نظامی ۲ الی ٣ مرتبه زمینه‍ی کاریابی را در یک کشور مساعد می‌سازد.

گفتمان امپریالیسم به پایان رسیده است اما:

خاورمیانه ۶۰ تا ۶۵ درصد ذخایر نفت خام قابل برداشت دنیا و حدود ۴۰ درصد ذخایر گازطبیعی جهان را در خود جای داده است و ۷۵ درصد صادرات نفتی جهان را به خود اختصاص داده است. و البته درآمد حاصل از فروش نفت خام توسط حکومتهای خاورمیانه معمولا هزینه خرید کالا (اعم از تکنولوژیکی و مصرفی) و خدمات از آمریکا، اروپا، ژاپن و چین و… می‌شود.

این قصه‌ی «پایان گفتمان امپریالیسم» حتی در خود کشوری که امپریالیسم در آن به مثابه بالاترین حالت سرمایه داری تجسد یافته است کسی را خواب نمی‌کند چه برسد به کشور توسعه نیافته‌ای مانند ایران. در این زمینه مایلم بعنوان نمونه اظهارات «ریچارد هاس» عضو شورای امنیت ملٌی و دستیار ویژه‌ی رئیس جمهور امریکا در دوره‌ی بوش پدر و مدیر برنامه ریزی سیاست‌هایی وزارت خارجه‌ی بوش پسر را، به نقل از «جان بلامی فوستر»، نقل کنم. او در مقاله‌ای که در تاریخ ۱۱ نوامبر ۲۰۰۲ در آتلانتا تحت عنوان «امریکای امپراتوریائی» منتشر کرد، می‌گوید: «برای این که ایالات متحده به هدف خود در زمینه‌ی کسب برتری جهانی برسد، برای امریکائی‌ها این امر ضروری است که تغییر نقش خود را از کشور سنتی به یک قدرت امپراتوریائی، از نو تجسٌم و درک کنند.» او می‌نویسد: «جانبداری از یک سیاست خارجی امپراتوریائی مستلزم این است که خواهان یک سیاست خارجی باشیم که بکوشد جهان را بر طبق برخی اصول معینی سازماندهی کند که بر روابط بین کشورها و بر شرایط درونی آن کشورها اثر گذارد. نقش ایالات متحده باید شبیه نقش بریتانیای کبیر قرن نوزدهم باشد… اجبار و استفاده از زور باید معمولاً آخرین راه چاره باشد. آنچه «جان گالاگر» و «رونالد رابینسون» یک قرن و نیم پیش در باره بریتانیا نوشته‌اند که «سیاست بریتانیا از اصل گسترش کنترل و نفوذ خود – اگر امکان داشت بطور غیررسمی و اگر هم لازم شد بطور رسمی – پیروی می‌کند» را میتوان در مورد نقشه امریکا در آغاز قرن جدید هم بکار برد».

ریشه ها، علل و هدف‌هایی بیشتر جنگ هائی که اکنون در مناطق حساس جهان و بویژه در خاورمیانه جریان دارد، بسیار عمیق‌تر از بهانه‌ها و توجیه‌های مقطعی است و امریکا و متحدان آن از رفتار رژیم‌هایی خودکامه و مرتجع حاکم در کشورهای این منطقه، غالباً بعنوان بهانه‌ای برای سرپوش گذاردن بر اهداف و نیٌت‌هایی خود، و مشروعیت بخشیدن به سیاست تجاوزگرانه خویش، استفاده می‌کنند. «گفتمان امپریالیسم نمرده است چرا که «مفهوم» و «عینیت» امپریالیسم هنوز زنده است و تلاش بی وقفه راست اردوگاهی ایران برای حقنه کردن «مرگ امپریالیسم» به اذهان عمومی خود نشانِ موثق این واقعیت است که مبارزه با «انسان» با «امپریالیسم» همچنان ادامه دارد.

 

سوال: مبارزات ضد سیستم اقتصادی کاپیتالیسم در آمریکا، اسپانیا، یونان و … با دیده‌ی تردید در ایران نگریسته می‌شوند. این دست مبارزات توسط حکومت ایران که خود یکی از سردمداران نیولیبرالیسم اقتصادی است سواستفاده می‌شوند و هم اینکه به نظر می‌رسد که این دست مبارازت، مدینه‌ی فاضله‌ای که بسیاری از فعالین سیاسی از سرمایه داری و بازار آزاد برای خود ساخته بودند را خدشه دار می‌کنند. در عین حال به هیچ وجه مبارزه‌ی علیه کاپیتالیسم در اروپا-آمریکای شمالی، تاثیری روی نگرش بسیاری از فعالین سیاسی دموکراسی-خواهِ دوستدارِ بازار آزاد در ایران نمی‌گذارد و سبب بازنگری شان در ایدیولوژی کاپیتالیسم و بازار آزاد نمی‌شود. دلیل چیست و چه می‌توان کرد؟ چطور می‌توان با این داروینیسم اجتماعی که «ما در دوران طفولیت اروپا-آمریکای شمالی هستیم، و بی دیدن ضعف‌هایی این سیستم‌هایی سیاسی-اقتصادی، باید به این کشورها برسیم» مبارزه کرد؟

 

پاسخ: جنبش چپ در ایران یک بار بهای «تفکرات اردوگاهی» را با خون پرداخت کرده است. درس عبرتی که هیچ گاه نباید از حافظه تاریخی فعالان سیاسی ایران پاک شود. متاسفانه یا به دلیل فقدان آگاهی و یا به دلیل ایدئولوژی لیبرالی (ایدئولوژی در معنای اولین تعریف از تعاریف سه گانه مارکس از مفهوم ایدئولوژی که در کتاب ایدئولوژی آلمانی بیان شده است ، یعنی به معنای آگاهی دروغین، کاذب و باژگونه‌ی واقعیت را به جای واقعیت پنداشتن و معرفی کردن) لیبرالهای ایران نمی‌خواهند یا نمی‌توانند واقعیت‌ها را درک کنند و چند سالی است که به جد تصمیم گرفته‌اند مجددا آزموده‌ای را بیازمایند. بهشت خیالی ساختن از شوروی یا بهشت خیالی ساختن از آمریکا تنها متوقف شدن در تاریخ است. این تنها نفی تکامل، و آلوده شدن به تعصب است. آمریکا، روسیه، چین، آلمان، انگلیس، فرانسه و… همه به دنبال منافع خود هستند. آمریکا به همین دلیل در مخالفت با تمام جهان، قطعنامه‌هایی بین المللی و مصوبات سازمان ملل را به نفع ماشین کشتار اسرائیل وتو می‌کند، روسیه و چین هم برای منافع خود پنهان و آشکار به رژیم‌هایی دیکتاتوری معامله می‌کنند. آمریکا تا مدتی قبل، از در مصالحه با قذافی در آمده بود و سپس به او خیانت کرد، روسیه و چین هم مدتی از درِ همکاری با دیکتاتورها در می‌آیند و بعد از دوشیدن آنها به آنها خیانت می‌کنند. آمریکا برای پیشبرد منافع خود تحریم می‌کند و اتحادیه اروپا هم برای منافع خود با تحریم‌ها زیر و رو می‌کشد و فقط قیمتها را بالا می‌برد. در نظام سرمایه داری هر اراده‌ای معطوف به کسب سود بیشتر یا دفاع از سود خود وارد عمل می‌شود. رفتار بسیاری از چپ‌هایی در سالهای قبل و بعد از انقلاب ۵۷ رویی از سکه «تفکر اردوگاهی» در ایران است که طرف دیگراش رفتار لیبرال‌هایی امروز ایران است. حزب توده ایران در زمان خوداش منسجم ترین حزب خاورمیانه بود اما با وجود آن همه کادرسازی و کار تئوریک و ایجاد ساختارها و نیرومند شدن به جای بازیگر بودن در نقاط عطف تاریخ ایران، منفعل و تماشاچی باقی می‌ماند. چرا؟ _ به این دلیل که سیاست‌هایی اتکالی، فرهنگ بخش بزرگی از سیاسیون ایران را شامل می‌شود. تکیه کردن و امید داشتن به یک نیروی سوم، به یک عامل بیرونی و در پایان دیدید که چه بر سر این همیشه منتظران آمد.

دولت احمدی نژاد دست راستی ترین دولت طول عمر جمهوری اسلامی ایران بوده است. مطمئن باشید روزی از احمدی نژاد در کتابها به عنوان نقطه عطفی در قدرت گیری تفکرات نئولیبرال در ایران یاد خواهند کرد. بله درست است ساخت سیاسی، روبنای اجتماعی و ایدئولوژی حکومت ایران با ساخت سیاسی، روبنای اجتماعی و ایدئولوژی لیبرال تفاوت دارد. اقتصاد ایران یک اقتصاد سرمایه داری با اختلالات ساختاری شدید است. آنچه از آن با عنوان «جریان انحرافی» در دولت ایران یاد می‌شود دقیقا خط مقدم جبهه نئولیبرالیسم علیه روبنای سنتی‌ای است که در برابر تغییرات زیربنایی مقاومت می‌کند. جنگ در زیربنا و روبنای جامعه‌ی ایران بین بورژوازی نوین و بورژوازی سنتی از یک طرف، بین حکومت شوندگان و حکومت کنندگان از طرف دیگر و بین طبقات اقتصادی-اجتماعی ایران در جریان است. آنچه که شما ضعف اقتصاد دولت احمدی نژاد می‌خوانید اجرای برنامه‌هایی توسعه اقتصادیِ صندوق جهانی پول و سازمان تجارتی و بانک جهانی است. این مسیر رفته شده در برزیل، آرژانتین، ترکیه و جنوب شرق آسیا است. آنچه که شما «طرح هدفمندی یارانه ها» می‌نامید و از آن به عنوان سیاست‌هایی چپگرایانه احمدی نژاد یاد می‌کنید دقیقا «طرح حذف تدریجی سوبسید ها» و جسورانه ترین و راستگرایانه ترین تصمیم اقتصادی تاریخ جمهوری اسلامی ایران است. آزادسازی قیمت بنزین، آزادسازی قیمتهای خدمات شهری، آزادسازی نرخ ارز، تنظیم بازار طلای ایران با بازار جهانی طلا و موارد اینچنینی دیگر موید این ادعا است.

جنگ همزمان دولت احمدی نژاد در عرصه بین المللی و عرصه داخلی یک درس آموزشی ارزشمند به اصلاح طلبان ایران و نیروهای سیاسی منتقد حکومت است. این قدرت نوظهور حتی به همجنسان و همکیشان خود هم رحم نمی‌کند و بر سر مهره‌ها و ساختارهایش با احدی شوخی ندارد. یک سیستم تمام بسته‌ی جنگنده و آشنا به زمین بازی. اتفاقا نئولیبرال‌هایی آمریکا روی این دولت حساب باز کرده‌اند و اگر این دولت بتواند مسئولیت جهانی خود را تمام و کمال اجرا کند کاری با او در حوزه داخلی ندارند. تمام این فریادهای جنگ طلبانه و این جنگ روانی موثری که به راه افتاده است برای یک فضاسازی است. اگر اسرائیل خر نشود و بازی را به هم نزند، به مدد انحصار رسانه و پیاده نظام اینترنتی موجود افکار عمومی برای پذیرش تبِ تحریم عراق گونه در مقابل مرگِ جنگ آماده می‌شوند. همه چیز بستگی دارد به اینکه انتخابات دیگری به کار باشد یا نباشد و پیشانیِ نتیجه این انتخابات را کجا و چطوری نوشته باشند.

***

نئولیبرالیسم در مدینه‌ی فاضله آمریکا این روزها حال و روز خوشی ندارد. رکود و بحران همزمان فقط در عرض دو هفته ۴۵۰۰ میلیارد دلار را در بورس دود کرد و به هوا برد. اضافه تولید در سیستم اقتصادی‌ای که کالا در آن به قصد کسب سود تولید می‌شود و هیچ برنامه و قانونی جز «کسب سود بیشتر» بر آن حاکم نیست، تمام چرخه این سیستم اقتصادی را دچار نقص و بی نظمی و از هم پاشیدگی کرده است. این بار اجتماعِ آمریکا که بر مبنای این بی نظمی _که از ماهیت خود سیستم بیرون آمده است _ تصویر فروپاشی را از تاثر آنجه لمس می‌کند دریافت کرده است. سرمایه‌هایی مالی چنان به جان سرمایه‌هایی تولیدی افتاده‌اند که گویی در یک بدن قلب و مغز به جای همکاری برای زنده ماندن به مسابقه برای بقا رو آورده باشند. این دیگر ماجرای اِنرون انرژی نیست که بیمه‌هایی بازنشستگی و سرمایه‌هایی مردمی روی اعتبار تخصیص داده شده به دلیل افزایش احتمالی سود سرمایه گذاری در بخش انرژی آن هم در یک شرکت هنوز فعال نشده» حساب کنند و در بورس همه چیز مثل شعبده بازی در یک لحظه جلوی چشم همه بلعیده شود (در بورس نمودار به سمت بالا رفت سپس نمودار به سمت پائین آمد و در پایان پول مردم و صندوق‌هایی بیمه بازنشسنگی جلوی چشم خودشان ناپدید شد). اینبار جامعه‌ی داخلی آمریکا درگیر مشکلات ساختاریِ تئوری اجتماعی حکومت خود شده اند.

جنبش اشغال وال استریت که این روزها آوازه و وسعتی جهانی یافته است برای لیبرال‌هایی که اردوگاهی فکر می‌کنند شامل مشتی سیاه پوست و مهاجر جهان سومی و دراگ بازِ شکم سیر و غیره است که در یک پیاده رو جا می‌شوند اما از نظر خود نظریه پردازان آمریکا و سیاستمداران این کشور قضیه خیلی جدی تر از این حرف هاست. برژنسکی را حتما می‌شناسید. او مشاور اسبق امنیت ملی آمریکا است. او در همان اوایل اوج گیری جنبش اشغال وال استریت به همراه دختر خود «جو اسکار برو ومیکا برژنسکی» در برنامه‌ای تلویزیونی با عنوان «صبح دوشنبه» از شکاف طبقاتی در جامعه آمریکا و امکان تبدیل شدن اعتراضات به شورش اجتماعی سخن گفت. او گفت این اعتراضات برآمده از خشم، انزجار و ترس است. او حتی تلویحا به این جنبش پیشنهاد کرد که فهرستی فراگیر از ثروتمندانی که صرفا از طریق بورس بازی و سفته بازی دست به انباشت ثروت زده‌اند و آنرا از زمینه اجتماعی خود پنهان می‌کنند تهیه شود. او گفت افرادی از طریق سفته بازی در مدت کوتاهی میلیونها دلار در می‌آورند اما یک فرد معمولی آمریکایی با یک یا دو قرن کار کردن هم نمی‌تواند این پول را در بیاورد!

این شعارهای معترضین وال استریت است: «وال استریت، خیابون جنگه «، «وال استریت دو تا حزب داره، ولی ما حزبِ خودمون رو نیاز داریم»، «تروریست‌هایی واقعی توی کاخ سفید و وال استریت جا خوش کردن «، «دنبا برای نیازهای همه به حد کافی منابع داره، اما نه برای حرص و طمع اونها «، «اینجا احتمال اینکه توسط یه مامور پلیس کشته بشیم، هشت برابرِ احتمال کشته شن به دست تروریست هاست»، «جنگ در افغانستان، جنگ در عراق، بحران اقتصادی، کی این وسط پول به جیب میزنه؟ وال استریت»، «وقتی رویای آمریکایی تموم شد منُ از خواب بیدار کنید»، «اخبار ما توی تلویزیون سانسور میشه، خبرهای ما را توی اینترنت دنبال کنید». به نظر شما بهتر نیست دولت آمریکا به جای لشگرکشی به خاورمیانه به قصد دخالت بشر دوستانه در این کشورها اقدام به دخالت برای نجات خانه‌هایی مصادره شده مردم آمریکا توسط بانک‌ها بکند؟ بهتر نیست لیبرالهای ایران به جای نامه نوشتن برای اوباما و درخواست نجات کردن تلاش کنند سنت مبارزات دموکراتیک مردمی در جهان امروز را به مردم ایران انتقال دهند؟ می‌گویند رفتار پلیس آمریکا کجا و رفتار پلیس کشورهای اقتدارگرا کجا! درست است تفاوت کاملا ملموس و مشخص است اما به یاد داشته باشید که هنوز حکومت آمریکا از این اعتراضات احساس خطر جدی نکرده است و بر سر دو راهی مرگ و زندگی قرار نگرفته است. باور کنید که وقتی حاکمان خود را رفتنی حس کنند (اگر بتوانند) تفاوتی میان قذافی و هیچ حکومت دیگری وجود ندارد.

***

در مورد قسمت دیگری از سوال شما هم باید بگویم: آشنایی با مفهوم دموکراسی برای مردمی که قرن‌هایی متمادی زیر سلطه استبداد بوده اند، ‌به صورتی که مصداق‌هایی عینی و نتایج آن را بشناسند، با آن خو گیرند و ضرورت آنرا برای یک زندگی سالم اجتماعی درک کنند، یک روند نسبتا طولانی است. مفاهیم دموکراسی و حقوق بشر، مفاهیمی نسبتا انتزاعی هستند. در جوامعی که درطول تاریخ خود با نظام استبدادی اداره شده و مردم به آن نظام خو گرفته اند، مردم زمانی طولانی لازم دارند تا مصداق‌ها و نتایج عملی کاربرد آنها را در زندگی خود بشناسند و ضرورت آن را حس کنند، تا آنگاه برایشان جاذبه‌ای پیدا کند. از این رو توده عادی مردم ما هنوز دموکراسی و حقوق بشر را مفاهیمی لوکس و وارداتی تلقی می‌کنند و آن را نمی‌شناسند. اما گرانی، محرومیت، نبود خدمات آموزشی، بهداشتی و درمانی، مسکن و بطور کلی مسائل مربوط به رفاه مادی آنها، و در مقابل وجود فساد گسترده مالی در جامعه برایشان پدیده‌هایی عینی و غیر انتزاعی هستند، زیرا خود این پدیده‌ها بخاطر واقعیت خارجی شان ملموسند و مردم در زندگی روزمره خود با آنها بطور مستقیم و بلا واسطه برخورد می‌کنند. در حالیکه تا مضمون شعارهای دموکراسی و حقوق بشر به زبان مطالبات جاری مردم و بر حسب مصداق‌هایی عینی آنها در حوادث جاری جامعه، ترجمه و بیان نشوند، درک و لمس نخواهند شد؛ و این موضوعی است که نیروهای سیاسی راست به آن بی توجه‌اند و این واقعیت مسلم را انکار می‌کنند.

 

سوال: عده‌ای مبارزه با خطر جنگ علیه ایران و مبارزه برای عدالت در داخل ایران را دو امر متناقض تلقی می‌کنند. به همین دلیل عده‌ای به مبارزین ضدجنگ به شک نگاه می‌کنند. حال آنکه جنگ و فاجعه‌ی زیست محیطی و انسانی اش مسلما نمی‌تواند منجر به عدالت سیاسی-اقتصادی شود. عده‌ای دیگر به مبارزین عدالت-خواه به دیده‌ی تردید نگاه می‌کنند چرا که معتقدند مبارزه در این شرایط تنها باید با خطر جنگ علیه ایران باشد. در صورتیکه، تبعیض و ظلم داخلی موجب گسترش سرخوردگی‌هایی سیاسی که منجر به انفعال و شکنندگی در برابر خطر جنگ است می‌شوند. دلیل این برخوردها چیست و آیا می‌توان همزمان در چند جبهه مبارزه کرد و یا بهتر است بپرسم چرا عده‌ای می‌پندارند که تنها می‌توان در یک جبهه مبارزه کرد؟

 

پاسخ: در یک کلام جواب سوال شما این است: فقدان آگاهی، بیگانگی با اندیشه.

زندگی سراسر مبارزه است. ممکن است کسی در یک حوزه تخصصی فعالیت سیاسی یا اجتماعی کند اما محال ممکن است بتواند از ورود مکرر به عرصه‌هایی دیگر جلوگیری کند و یا در مسائل اساسی و کلی از قرار گرفتن به عنوان یک جزء در یک ساختار کلی فرار کند. همه‌ی ما حکومت شوندگانیم و بر همه‌ی ما حکوت کنندگان حکومت می‌کنند. فرقی ندارد این حکومت کننده جمهوری اسلامی باشد یا دولت آمریکا یا فرانسه یا هر کجای دیگر. ما نقطه اثر نیروی مداوم قدرتها و در بالاترین حالت این اعمال قدرت، دولتها هستیم.

از اینکه سالانه ٣۰ هزار نفر در تصادفات جاده‌ای ایران کشته می‌شوند فقط می‌توان نتیجه گرفت که اوضاع جاده‌هایی ایران، زیر ساختهای حمل و نقل، تکنیک خودروسازی، قوانین ترافیکی، نظارت‌هایی قانونی و غیره خراب است،مشکل دارد و «فساد اداری و دولتی» هم عامل تشدید آن شده است اما از آمار مرگ و میر تصادفات جاده‌ای نمی‌توان نتیجه گرفت که باید آمریکا به ایران حمله کند. جمهوری اسلامی و بسیاری از طرفداران حمله خارجی ادعا می‌کنند که تحریم‌هایی فعلی اثری روی حکومت ایران نداشته است اما آنها دروغ می‌گویند این تحریم کارساز بوده و به تمام معنای کلمه پدرِ مردم را درآورده است. نتیجه تحریم‌ها بازار سیاه کشورهای غربی، جنس ارزان قیمت و بی کیفیت چینی، کشته شدن مردم عادی در سوانح متعدد هوایی و ایجاد انحصار دولتی در بازار ایران و ریشه دواندن فساد اقتصادی در حکومت بوده است. من تعجب می‌کنم که چطور پیشرفته ترین تجهیزات جاسوسی و شنود و کنترل تلفن همراه و اینترنت توسط کمپانی‌هایی غربی به ایران فروخته می‌شود اما قطعات هواپیمای مسافربری به ایران فروخته نمی‌شود. من تعجب می‌کنم که چطور مسافرت به خارج ایران برای مردم عادی مدام سخت تر می‌شود ولی فلان فرد در لیست تحریم غرب به محض اینکه وزیر نفت می‌شود نه تنها دیگر کسی به دنبال بازداشت وی نیست که غربیها رسما برایش فرش قرمز هم پهن می‌کنند؟ من نمی‌خواهم نتیجه گیری کنم که باید تحریم‌ها را جدی کرد و منطقه پرواز ممنوع ایجاد کرد. من می‌خواهم ادعا کنم که این تحیم‌ها در عمل علیه مردم ایران اعمال می‌شود و نه حکومت ایران و اتفاقا خیلی هم کاری بوده است. پس بیائید تلاش کنیم این تحریم‌ها را بردارند. وزیر امور خارجه آمریکا هم حرف مرا تایید می‌کند. کلینتون تلویحا در مصاحبه با بخش فارسی صدای آمریکا خطاب به مردم ایران گفت : قرار است شما (مردم ایران) تحت فشار قرار بگیرید تا خودتان یک کاری بکنید در غیر این صورت به ایران حمله نظامی می‌کنیم. پس در نظر و عمل این تحریم‌ها علیه مردم اعمال می‌شوند و نه علیه حکومت ها.

جدای از اینکه تحریم‌هایی غرب متوجه مردم ایران بوده است و نه دولت ایران یک نکته ظریف دیگر هم در این میان وجود دارد. آمریکا مردم ایران را تحت فشار قرار می‌دهد تا حکومت ایران را سرنگون کنند.

چرا آمریکا این کار را می‌کند؟

_چون حکومت ایران موی دماغ آمریکا است و یا منافع آمریکا ایجاب می‌کند که دیگر جمهوری اسلامی وجود نداشته باشد.

چرا آمریکا این فشار را وارد می‌کند و نه کشور دیگری؟

_ چون نیرو و امکانات مادی (زور) برای این کار را دارد و آمریکا خود را ناظمِ نظم جهانی فعلی می‌داند.

به فرض که منافع و خواست آمریکا در مواقعی با منافع و خواست جهانی منطبق یا همسو باشد. اما اگر منافع آمریکا موجب سرنگونی امثال حکومتهای مردمی سالواتور آلنده و دکتر مصدق در شیلی و ایران شد چه کسی باید جلوی آنرا بگیرد؟

_با توجه به اینکه نیرو و امکانات مادی (زور) دست امریکائی هاست هیچ کس نمی‌تواند جلوی آنرا بگیرد و چون دولت آمریکا خود اش پیمانکار ایجاد منطقه پرواز ممنوع در جهان است و از حق وتو برای مخالفت با رای و عقیده کل جهان برخوردار است پس فقط تنها کاری که می‌شود کرد این است که می‌توان برای اوباما نامه نوشت که: «باراک حسین اوباما /دست از سر ما بردار» چون دیگر داردی شورِ دخالت بشر دوستانه را در می‌آوری.

***

عدالت اجتماعی مقوله‌ای اخلاقی و شخصی نیست، بلکه یک مقوله اجتماعی است و تحقق آن هم امری است که به ساختار نظام اقتصادی و اجتماعی حاکم مربوط می‌شود. بی عدالتی اجتماعی و قطبی شدن جامعه بین فقر و ثروت، یک پدیده ساختاری و پیچیده تر از آن است که با تغییر این یا آن فرد مسئول تغییری جدی در آن ایجاد شود. به بیان تفصیلی تر، عدالت اجتماعی نتیجه و دنباله نظام توزیع ثروت‌هایی مادی در سیستم اقتصادی کشور است که خود تابع شکل مالکیت ابزار تولید و نظام اقتصادی جامعه است، از این رو تحقق آن هم مستلزم تغییر ساختار موجود است، نه امری موردی و شخصی که تابع حکم و دستور و بخشنامه باشد. نه یک پدیده ساختاری و ریشه‌ای مثل بی عدالتی اجتماعی، بلکه حتی پدیده‌هایی عرضی و اخلاقی از قبیل فساد مالی هم در وضع کنونی چنان ریشه دار و گسترده و افراد و محافلی که به آن آلوده و در آن درگیرند آنقدر قدرتمند و روابط آنان چنان روابط مافیائی تودرتو و گسترده‌ای است که ریشه کن کردن آنها به عزم تاریخی و اجتماعی خیلی واقعی تر و جدی تر از این حرف‌ها نیاز دارد، چه رسد به عدالت اجتماعی که اندیشه استقرار آن و طراحی یک نظام اجتماعی که قادر به تحقق آن باشد دغدغه فرزانگان، متفکرین و مصلحین بزرگ اجتماعی در طول قرنها بوده است. چنین کاری بدون تغییر بنیادی نظام اجتماعی و اقتصادی، و بارفتن و آمدن مهره ها، قابل تصور نیست. از سوی دیگر بطور مشخص تر و خاص تر درجامعه ما به دلیل شرایط ویژه تاریخی، همیشه قدرت نوظهورِ برآمده سریعا به فکر افزایش ثروت می‌افتد، یعنی به دلیل ساختار ویژه این جامعه، جایگاه قدرت و حاکمیت فرصت طلایی و بدون رقیبی برای کسب ثروت بیشتر به صاحب قدرت می‌دهد و همیشه کسانی که به قدرت دست یافته اند، سریعا به ثروت _ آن هم از نوع سهل الوصول و سریع الوصول_ هم رسیده اند. وقتی این جایگاه به دلیل استواری لایه بیرونی ساختار قدرت بر موجهای سیاسی و اجتماعی متغییر و بی ثبات است، حرص و طمعِ باند به قدرت رسیده چنان زیاد است که فرآیند کسب ثروت توسط او بیشتر به یغما و چپاول ثروتهای ملی شباهت دارد.

قدرت باد آورده، ثروت باد آورده در پی دارد. چگونه صاحبان قدرت و ثروت می‌خواهند با بی عدالتی مبارزه کنند؟ این مبارزه ذاتا کار کسانی است که قربانی این بی عدالتی هستند. چگونه بر آمدگان نهاد‌هایی که خود طی این سالها دست اندرکاران بزرگترین و پنهانی ترین پروژه‌هایی مالی، انحصار‌هایی دولتی، معاملات بزرگ داخلی و خارجی، بنادر و اسکله‌هایی خارج از نظارت و فعالیت‌هایی وارداتی و صادراتی بوده اند، که حتی خود دستگاههای رسمی و ذیربط دولتی هم در مورد آنها نامحرم تلقی می‌شوند، می‌توانند متولی تحقق عدالت اجتماعی باشند؟ پس از یک ربع قرن، امروز آگاهی مردم از نحوه زندگی و فعالیت‌هایی اقتصادی بسیاری از آقایان و «آقازادگان» و فعالیت‌هایی که درپس پرده قدرت پنهان است، و آنچه بر سر ثروت ملی این کشور می‌آید، بیش از آنی است که کسی دیگر انتظار عدالت اجتماعی داشته باشد. کوس رسوایی چنان بلند شده است که برای آنکه ثابت کنند روز، شب است و شب، روز است دست به تغییر تعاریف و استاندراها و عرفها و وارونه کردن آمارها و ضریب‌ها زده اند.

این تفکر که نمی‌توان همزمان هم برای برابری اجتماعی مبارزه کرد و هم به دنبال مبارزات دیگر اجتماعی و سیاسی بود نشان دهنده فقدان آگاهی در بخش‌هایی از فعالین سیاسی ایران است. اندیشه تاریخی دارد. اخلاق و سیاست بخش مهمی از دستگاه‌هایی فلسفی جهان هستند. یا کل دنیا مسیر اشتباهی را رفته است، یا تاریخ اندیشه در جهان تاریخ باطل و نادرستی بوده است یا اینکه ادعا می‌شود ایران تافته‌ای جدا بافته از تمام عینیت این جهان است. اتفاقا در امروز ایران تنها فعالان و گروه‌هایی سیاسی‌ای که به دنبال برابری سیاسی و برابری اجتماعی هستند به مبارزه علیه جنگ و جنگ طلبی روی آورده اند. آن عده‌ای که مسیر زیست سیاسی خود را از مسیر حمله نظامی یک قدرت بیگانه عبور داده‌اند نه مسئولیتی در برابر انسان برای خود متصور شده‌اند و نه مسئولیتی در برابر اجتماع و نه اعتقادی به برابری‌هایی سیاسی و اجتماعی دارند. آن کس که آب به آسیاب جنگ می‌ریزد یا سرخورده‌ای منفعل است و یا وابسته‌ای بی شرم. هر سه گوشه‌ی این مثلث جنگ طلبی دشمنان انسانهای این مرز و بوم هستند.

 

سوال: در پایان اگر صحبتی دارید بفرمائید.

پاسخ: برای عده‌ای جوان که به مدد فضای مجازی و شبکه‌هایی اجتماعی در این یک – دو ساله سیاسی شده‌اند و حوصله بحث‌هایی طولانی و جدی را ندارند و پیگیری مباحث بلندتر از استاتوس از حوصله آنها خارج است به زبان هالیوودی مطلبی را عرض می‌کنم. دخالت در سیاست و امور مربوط به درگیری قدرت‌ها از جنس نشستن در استادیوم فوتبال و دست زدن و سوت کشیدن تحت تاثیر جو ورزشگاه نیست. اگر دلیل شما برای حمایت از حمله خارجی، تحقق رویایِ «امریکن پای» در ایران است (اگر در ایران زندگی می‌کنید) به شما شدیدا توصیه می‌کنم به شدت از سکانسهای ابتدا و انتهای «نجات سرباز رایان» فراری باشید.

بازی پورتوریکو

    این یکی از بازی های مورد علاقه‌ی من و همسرم است. هر دو در آن مدعی هستیم، بر سر آن دعواها کرده‌ایم و هر کدام از ما برای پیروزی در این ب...