۱۳۸۹ اردیبهشت ۳, جمعه

قوی باش رفیق



نامه فرزاد کمانگر به معلمان دربند

"قوی باش رفیق"*

یکی بود یکی نبود ماهی سیاه کوچولویی بود که با مادرش در جویبار زندگی می کرد ، ماهی از ۱۰۰۰۰ تخمی که گذاشته بود تنها این بچه برایش مانده بود بنابراین ماهی سیاه یکی یک دانه ی مادرش بود، یک روز ماهی کوچولو گفت: مادر من می خواهم از اینجا بروم. مادرش گفت کجا؟ می خواهم بروم ببینم جویبار آخرش کجاست.

هم بندی، هم درد سلام

شما را به خوبی می شناسم. معلم، آموزگار، همسایه ی ستاره های خاوران، همکلاسی ده ها یار دبستانی که دفتر انشایشان پیوست پرونده هایشان شد و معلم دانش آموزانی که مدرک جرمشان اندیشه های انسانیشان بود. شما را به خوبی می شناسم، همکاران صمد و خان علی هستید.

مرا هم که به یاد دارید

منم، بندی بند اوین

منم دانش آموز آرامِ پشت میز و نیمکت های شکسته ی روستاهای دورافتاده ی کردستان که عاشق دیدن دریاست،

منم به مانند خودتان راوی قصه های صمد اما در دل کوه شاهو،

منم عاشق نقش ماهی سیاه کوچولو شدن،

منم، همان رفیق اعدامیتان،

حالا دیگر کوه و دره تمام شده بود و رودخانه از دشت همواری می گذشت. از راست به چپ رودخانه های کوچک دیگری هم به آن پیوسته بودند و آبش را چند برابر کرده بودند... ماهی کوچولو از فراوانی آب لذت می برد... ماهی کوچولو خواست ته آب برود. می توانست هرقدر دلش خواست شنا کند و کله اش به جایی نخورد ناگهان یک دسته ماهی را دید، ۱۰۰۰۰ تایی میشدند، که یکی از آنها به ماهی سیاه گفت: به دریا خوش آمدی رفیق.

همکار دربند، مگر می توان پشت میز صمد شدن نشست و به چشمهای فرزندان این آب و خاک خیره شد و خاموش ماند؟

مگر می توان معلم بود و راه دریا را به ماهیان کوچولوی این سرزمین نشان نداد؟ حالا چه فرقی می کند از ارس باشد یا کارون، سیروان باشد یا رود سرباز، چه فرقی می کند وقتی مقصد دریاست و یکی شدن، وقتی راهنما آفتاب است. بگذار پاداشمان هم زندان باشد.

مگر می توان بار سنگین مسئولیت معلم بودن و بذر آگاهی پاشیدن را بر دوش داشت و دم برنیاورد؟ مگر می توان بغض فروخورده دانش آموزان و چهره ی نحیف آنان را دید و دم نزد؟

مگر می توان در قحط سال عدل و داد معلم بود، اما "الف" و "بای" امید و برابری را تدریس نکرد، حتی اگر راه ختم به اوین و مرگ شود؟

نمی توانم تصور کنم در سرزمین "صمد"، "خانعلی" و "عزتی" معلم باشیم و همراه ارس جاودانه نگردیم. نمی توانم تجسم کنم که نظاره گر رنج و فقر مردمان این سرزمین باشیم و دل به رود و دریا نسپاریم و طغیان نکنیم؟

می دانم روزی این راه سخت و پر فراز و نشیب، هموار گشته و سختی ها و مرارت های آن نشان افتخاری خواهد شد "برای تو معلم آزاده"، تا همه بدانند که معلم، معلم است حتی اگر سدّ راهش فیلتر گزینش باشد و زندان و اعدام، که آموزگار نامش را، و افتخارش را ماهیان کوچولویش به او بخشیده اند، نه مرغان ماهیخوار.

ماهی کوچولو آرام و شیرین در سطح دریا شنا میکرد و با خود می گفت: حالا دیگر مردن برای من سخت نیست، تأسف آور هم نیست، حالا دیگر مردن هم برای من... که ناگهان مرغ ماهی خوار فرود آمد و او را برداشت و برد. ماهی بزرگ قصه اش را تمام کرد و به ۱۲۰۰۰ بچه و نوه اش گفت حالا دیگر وقت خواب است. ۱۱۹۹۹ ماهی کوچولو شب بخیر گفتند و مادر بزرگ هم خوابید اما این بار ماهی کوچولوی سرخ رنگی هرکاری کرد خوابش نبرد. فکر برش داشته بود...

معلم اعدامی زندان اوین

فرزاد کمانگر - اردیبهشت ماه ۱۳۸۹

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ

* قوی باش رفیق؛ مادربزرگ دانش آموزم یاسین در روستای "مارآب" که هشت سال پیش داستان معلم مدرسه "ماموستا قوتابخانه" را با نوار کاستی برایم گذاشت گفت: می دانم سرنوشت تو هم مانند معلم این شعر و نوار اعدام است، اما "قوی باش رفیق ". مادر بزرگ این را گفت و پک عمیقی به سیگارش زد و به کوهستان خیره شد.

۱۳۸۹ فروردین ۱۹, پنجشنبه

مصادره وثیقه راهی برای فرار از دادگاه انتظامی قضات


دادگاه انقلاب شهر اراک زیر فشار نهادهای امنیتی بر اجرای یک حکم قضایی ابلاغ نشده ی دادگاه بدوی پافشاری می کند. حکم پرونده ای که نه به من و نه به وکیل مدافع پرونده ابلاغ نشده است و هنوز در دادگاه تجدید نظر مورد تجدید نظرخواهی قرار نگرفته است مستقیما به ستاد اجرای احکام فرستاده شده است.

روز 14 فروردین ماموران با یورش دوباره به منزل پدری نامه ای را از سوی دادگستری به خانواده ام تحویل داده اند مبنی بر اینکه اگر تا ساعت 8 صبح روز 18 فرودین 1389 خودم را به زندان معرفی نکنم منزل خانواده ام به عنوان وثیقه پرونده از سوی دادگاه انقلاب شهر اراک مصادره خواهد شد.

ظاهرا شکایت دکتر زرافشان _ به عنوان وکیل مدافع پرونده _ از قاضی شعبه ی یک دادگاه انقلاب _ به عنوان عامل جلوگیری کننده از ابلاغ حکم دادگاه بدوی_ در دادسرای انتظامی قضات عامل عصبانیت دادگستری و نهاد های امنیتی و تلاش آنها برای مصادره ی غیر قانونی محل سکونت خانوده ی بنده است.

۱۳۸۹ فروردین ۱۲, پنجشنبه

وقاحت بی پایان در پناه سکوت بی پایان






تقریبا همه ی رفقای مستقل داخل و خارج ایران اعتقاد دارند که پرداختن دوباره به این موضوع چوب زدن بر جسد مرداری است که بوی تعفنش مدتی مشام ها را آزرد و اکنون جز مشتی استخوان سیاه شده چیزی از آن باقی نمانده است.
اکنون دیگر هیچ نیروی چپی در داخل و خارج ایران باقی نمانده است که ماجرای دانشجویان آزادی خواه و برابری طلب (داب) و عضویت هفت-هشت نفر از اعضای این مجموعه ی دانشجویی در گروه حکمتیست را نداند. موضوعی که سبب شد نتیجه ی تلاشهای چهار- پنج ساله ی نسل جدید فعالان چپ در دانشگاه بر باد رود و چیزی جز بدنامی و حقارت برای چپ دانشجویی در فضای سیاسی کشور باقی نماند.
خوشبختانه اکنون نه تنها چپها که همه ی فعالان سیاسی ایران از این موضوع باخبرند و نیازی به توضیحات مفصل در باره ی موضوع مورد اشاره در بالا نیست. نکته ای که بهانه ای شد برای نگاشتن این سطور این است که با وجود از هم پاشیدن مجموعه ی موسوم به دانشجویان آزادی خواه و برابری طلب (داب) و گذشتن روزهای زیادی از پایان عمر این مجموعه دوباره پس از گذشت سکوت طولانی (که امید می رفت همیشگی باشد) کسانی که خود را مدعی میراث این مجموعه ی مرده ی دانشجوی می دانند، عده ای که میانگین سنی آنها بالای چهل است و ساکن کشور انگلیس هستند به نام دانشجویان آزادی خواه و برابری طلب دانشگاه های ایران اقدام به صدور بیانیه کرده اند.
واکنش به این جعل هویت از طرف فعالان و گروه های چپ داخل و خارج ایران بیشتر با خنده و استهزاء همراه بود تا موضع گیری رسمی و علنی. موضوع صدور بیانیه از طرف گروه کوچک حکمتیست _ که مجموعه ای از چند خانواده ی مقیم کشور انگلیس است و روابط بین اعضای آنچه که کمیته مرکزی نامیده می شود بیشتر روابط زناشویی و فامیلی است تا روابط فکری و سیاسی _ (توضیح درج شده به عنوان جمله ی معترضه نه یک طنز سیاسی که یک حقیقت کاملا جدی و قابل تحقیق است) اکنون دیگر به قدری تکراری و فاش شده است که حتی توجه کسی را هم به خود جلب نمی کند.
این موضوع اما بهانه ی خوبی شد تا چند مورد ذکر نشده دیگر از ضربه ای که توسط این گروه کوچک و چند دانشجوی وابسته به آن، به چپ دانشجویی و آبرو و اعتبار آن زده شد به اطلاع کسانی که از آن بی خبرند رسانده شود.
***
1: مجددا تاکید می کنم پسورد سایت آزادی- برابری (یعنی سایتی که به عنوان خبرنامه ی دانشجویان آزادی خواه و برابری طلب شناخته می شود) در دست هیچ فردی در ایران _ اعم از دانشجو و غیر دانشجو _ نیست و تمام مطالب درج شده در این سایت توسط خانواده ی مدرسی ها در انگلیس در این سایت قرار داده می شود.
یوزرهایی که در دست چند دانشجوی عضو گروه حکمتیست قرار دارد هیچ یک پسورد ادمین سایت خبرنامه ی آزادی- برابری و ای میل مربوط به آن نبوده و این سایت در واقع از خارج ایران کنترل می شود. این موضوع مستند و اثبات شده است و بعید می دانم کسی از فعالان چپ دانشگاه _ حداقل بخشی از نیروهای چپ که در آذر ماه 1386 بازداشت شدند _ از آن بی اطلاع باشند.
2: اساسا دیگر مجموعه ای به نام دانشجویان آزادی خواه و برابری طلب (داب) وجود خارجی نداشته و طبیعتا مجموعه ای که دیگر وجود خارجی ندارد نمی تواند اقدام به صدور بیانیه کند.
3: پس از دستگیری های آذر ماه سال 1386 تا به امروز حکمتیستها به لطف در اختیار داشتن پسورد سایت آزادی- برابری، افراد زیادی را به عنوان عضو دانشجویان آزادی خواه و برابری طلب معرفی کرده و از آنان اقدام به گرفتن مقاله و مصاحبه و انشار آنها کرده اند.
عده ای از این افراد هیچگاه دانشجو نبوده اند، عده ای دیگر در زمان درج مصاحبه ها و مقالاتشان حداقل ده سال بوده است که از ایران خارج شده بوده اند، عده ای دیگر تا زمان درج نامشان در سایت آزادی – برابری هیچگاه فعالیت سیاسی نداشته اند و ... به عبارت بهتر گروه کوچک حکمتیستها از عنوان و سایت رسمی دانشجویان آزادی خواه و برابری طلب برای مقاصدی نظیر درست کردن کار پناهندگی بستگان و اعضای فامیل خود و موضوع گیری سیاسی از پشت نقاب جنبش دانشجویی سوء استفاده کرده است و می کند.
4: چه در زمانی که فعالین چپ دانشجویی در بازداشت به سر می برده اند و چه تا مدتها بعد از آن، کلیه کمکهای مالی که از ایرانیان مقیم خارج کشور و نیروهای چپ فعال در بیرون از مرزهای ایران به نام جنبش چپ دانشجویی و به نام دانشجویان آزادی خواه و برابری طلب جمع آوری شد و می شود هیچگاه به دست فعالین چپ در دانشگاه نرسید و هرگز صرف فعالیت های دانشجویی و سیاسی نگردید. این کمکها به جای آنکه صرف جنبش چپ دانشجویی شود صرف زندگی خصوصی دو - سه نفر از دانشجویان وابسته به گروه حکمتیست و خرید خودرو شخصی برای بستگان (برادر و ...) آنها شد.
5: به جز دو نفر از فعالان مستقل چپ دانشجویی اکنون دیگر احکام همه ی دانشجویان چپ بازداشت شده در ماجرای بازداشتهای آذر ماه 1386 از جمله دانشجویان وابسته به گروه حکمتیست صادر و قطعی شده است و استفاده از سرپوش «امنیت»، «پرونده های باز»، «زیر ضرب بودن دانشجویان چپ» و ... برای مطرح نشدن واقعیات بیان نشده، از سوی حکمتیستها یک حنای بی رنگ و از سوی اعضای مستقل دانشجویان آزادی خواه و برابری طلب و دیگر فعالان چپ دانشجویی یک «توجیه غیر منطقی» برای فرار از انجام یک مسئولیت فراموش شده است.
6: زندگی شخصی افراد، روابط انسانی و عاطفی و نیازهای روحی و جسمی آنها مادامی که در حوزه ی خصوصی زندگی آنها باقی مانده است و اثری در زندگی خصوصی دیگران یا فعالیتهای سیاسی و اجتماعی و ... دیگران نگذاشته است حریمی است که احدی حق و اجازه ی ورود و پرداختن به آن را ندارد.
شخص منصور حکمت و گروه حکمتیست سبک کاری جدیدی از فعالیت سیاسی را به چپهای ایران عرضه کرده اند. با رجوع به دست نوشته های منصور حکمت _ که اعضای گروه حکمتیست از آن به عنوان منابع تئوریک یاد می کنند _ در می یابید که منصور حکمت بر خلاف مارکسیستها جایگاهی برای طبقه ی انقلابی و آگاهی طبقاتی قائل نیست و معتقد است «حزب کمونیست کارگری» خودش مستقیما و بدون طبقه ی کارگر می تواند در یک «خیز» بر روی «موج» های یک جامعه «راسا» اقدام به کسب «قدرت سیاسی» کند و بعد از کسب قدرت آنرا به کارگران «تحویل» دهد و البته منصور حکمت بیان می کند که قبول دارد که عده ای حق دارند بپرسند که ممکن است حزب سیاسی قدرت را به کارگران تحویل ندهد اما او می گوید که راجع به هر حزبی صحبت نمی کند و حزب او با بقیه احزاب تفاوت دارد و این کار را نمی کند و تاکید می کند: «من راجع به حزب کمونیست کارگری صحبت می کنم»!
(از خوانندگان سطرهای پاراگراف بالا به دلیل سطح پائین این نوع فکر و این نوع استدلال عذر خواهی می کنم اما باور بفرمائید این سطور نه یک شوخی یا طنز سیاسی که دست نوشته های منصور حکمت یعنی منابع تئوریک گروه حکمتیست است.)
نتیجه ی مطالعه منابع تئوریک از این دست سبب می شود تا کوروش مدرسی لیدر گروه حکمتیست اعلام کند «اگر نیم درصد طبقه ی کارگر با او همراه باشند او می تواند در ایران انقلاب سوسیالیستی کند» و دیگر اعضای خانواده ی مدرسی که به عنوان «کمیته مرکزی» در این گروه فعالیت می کنند در گفتگو های اینترنتی به مسئول دانشجویان وابسته به این گروه می گویند: «دیگر دوران اینکه روی بچه های کار تئوریک کنید و در آخر معلوم نباشد از اینها چند نفر به شما می پیوندد تمام شده است. اینکه مثل این چپ سنتی ها بروی به یکی ماهی سیاه کوچولو بدهی و بعدش چگونه فولاد آب دیده شد و بعد علم اقتصاد پی نیکی تین و بعد طرف را ببری برایش کلاس کاپیتال بگذاری مال زمان گذشته است. بچه ها را توی پارتی ها جذب کنید و بعد سر فرصت جزوات حزب را بدهید دستشان تا بخوانند... » (نقل به مضمون)
در جریان بازداشت های آذر ماه 1386 در تفتیش منازل بازداشت شدگان از لب تاپ شخصی دو نفر از اعضای دانشجویان آزادی خواه و برابری طلب که وابسته به گروه حکمتیست بودند عکسها و فیلمهایی از روابط خصوصی و شخصی تعدادی از دانشجویان چپ به دست وزارت اطلاعات افتاد و بازجوهای وزارت اطلاعات با تهدید به انتشار این عکسها و فیلمها تعدادی از فعالین چپ دانشجویی را در زندان شکستند و بعد از آزادی دانشجویان چپ «بعضی» افرادی که فیلم یا عکسی از آنها به دست وزارت اطلاعات افتاده بود اقدام به «خبرچینی» برای بازجوها کردند و متاسفانه این روند تا به امروز هم همچنان ادامه دارد.

برای فشار به خانواده بازداشت شدگان و کنترل آنها بخشی از این فیلمها و عکسها به پدر و مادر تعدادی از بازداشت شدگان نشان داده است و به آنان گفته شده است که پرونده ی فرزندانشان مربوط به مسائل منکراتی است و نه سیاسی تا بدین ترتیب فشار خانواده ها را هم به عنوان یک حربه کنترل دیگر به کار گرفته باشند. بازجو ها در تماس تلفنی با پدر و مادر این افراد از آنها خواسته بودند برای کمک به پرونده فرزندانشان و حفظ آبروی خانودگی رفت و آمدها و روابط فرزندانشان را به «کارشناسان» پرونده اطلاع دهند.

از نظر من همه حق دارد در چهارچوب انتخاب ازادنه دو طرف هر رابطه ای، هر کاری که صلاح بداند در حیطه خصوصی زندگی خودشان انجام بدهند. اینکه کسی تحت هر شرایطی، از کوه رفتن خودش تا مسواک زدن، مهمانی ها، ورزش کردن و هر کار دیگرش عکس و فیلم بگیرد به خودش مربوط است. من نقدی به به این مسئله ندارم اما اگر قرار باشد مثلا گرفتن عکس و فیلمی در هر وضعیتی، سبب شود عامل فشاری برای لو دادن و فروختن دیگران شود، این عمل خصوصی ابعاد اجتماعی و غیر شخصی ایجاد پیدا می کند.


سوال: یک پیانیست برای آنکه بتواند به آنچه که برایش اهمیت دارد بپردازد _ یعنی نواختن پیانو _ خود را از انجام دادن کارهایی که نرمی و چابکی انگشتان دستهایش را از او بگیرد محروم می کند. یک خواننده برای آنکه بتواند به آنچه که برایش اهمیت دارد بپردازد _ یعنی خواندن _ خود را از خوردن بعضی چیزها و قرار گرفتن در بعضی شرایط آب و هوایی محروم می کند تا حنجره اش را حفظ کند. یک ریاضی دان، یک کیهان شناس، یک فیلسوف و ... برای پرداختن به آنچه که ذهن و فکرش را مشغول کرده است وقت و عمر خود را معطوف به یک موضوع یا رشته ی خاص می کند و خود را از پرداختن به موضوعات دیگر، حتی در مواقعی تفریحات و شاید حتی بعضا نیازهای خود محروم می کند یا آنها را کنترل می کند و به آنها نظم می بخشد. آیا یک فعال سیاسی در ایران، یعنی کشوری که سایه سنگین مذهب و فرهنگ سنتی به وضوح در آن ملموس است و سالهاست در دو رژیم کاملا متفاوت یکی از حربه های حکومت برای «زدن» فعالین سیاسی و اجتماعی و مجموعه های مدنی و ... پرداختن به روابط خصوصی افراد است نباید فعالان سیاسی، اجتماعی و ... زندگی و حریم خصوصی خود را با دقت و وسواس مدیریت و کنترل کنند؟

سوال: به فرض آنکه شخص یا گروهی ادعا کنند که می خواهند «خلاف جریان» حرکت کند و به طور عمد روابطی متفاوت از فرهنگ و رسوم عامه ی جامعه در پیش گرفته است. آیا نباید سوال کرد که اگر این نوع از روابط و این نوع زندگی شخصی به عنوان یک حربه علیه فرهنگ موجود جامعه و زیرساختهای فرهنگی مورد استفاده حکومت به کار گرفته شده است پس چرا «تهدید به افشای آنها» از سوی حکومت آنها را می شکند و باعث وا دادن آنها می شود؟

سوال: به فرض آنکه شخص یا گروهی ادعا کنند که می خواهند «خلاف جریان» حرکت کنند و به طور عمد روابطی متفاوت از فرهنگ و رسوم عامه ی جامعه در پیش گرفته اند. آیا نباید سوال کرد که اگر این نوع از روابط و این نوع زندگی شخصی به عنوان یک حربه علیه فرهنگ موجود جامعه و زیرساختهای فرهنگی مورد استفاده حکومت به کار گرفته شده است پس چگونه این «زندگی خصوصی» و یا «حریم دسته جمعی» به عنوان «یک ابزار فعالیت»، مخفی و غیر علنی نگه داشته شده است؟ مگر این سبک زندگی یک حربه ی «علنی» برای تغییر مناسبات موجود جامعه نبوده است که «تهدید به علنی شدن» آن از سوی حکومت چنین کارساز شده است و این افراد را تبدیل به «خبرچین» ماموران امنیتی کرده است؟

از قدیم گفته اند از کوزه همان تراود که در اوست. وقتی که خنده دار ترین مهملات به عنوان «منابع تئوریک» یک گروه سیاسی، آنهم یک گروه سیاسی که روی خود اسم «حزب کمونیست» گذاشته است در نظر گرفته می شود باید گفت آنچه که بر سر دانشجویان وابسته به گروه حکمتیست آمده است تنها یک درصد آن فاجعه ای بود که می توانست روی دهد.

خلاصه شدن فعالیت کمونیستی به آکسیون ها فصلی، به وجود آوردن ابزار سیاسی بدون وجود هیچگونه فکر و برنامه ای برای استفاده از آن، حذف نقش آگاهی جمعی از تفکر یک گروه سیاسی، قرار گرفتن پیوندهایی از جنس لذت به جایی پیوندهایی از جنس اندیشه در بین افرادی که قصد فعالیت سیاسی دارند، به راه انداختن کیش شخصیت در رابطه با منصور حکمت و القای توهم نقد نشدنی بودن نظریات سراپا متناقض او به اعضای گروه حکمتیست و صدها مورد دیگر ایرادات و اشکالاتی که با ورق زدن جزوات منصور حکمت و کارنامه ی فعالیت گروه حکمتیست به چشم می آید و این سوال را در ذهن ایجاد می کند که دانشجویی که توانایی مغزی او به حدی بوده است که بتواند کنکور را پشت سر بگذارد چطور می تواند چشمانش را به روی ماهیت این جریان ببندد و به صرف داشتن رابطه ی دوستانه با کسی کورکورانه به آن بپیوندد؟

7: تمام فعالان سیاسی در کنار زندگی سیاسی خود الزاما دارای یک زندگی شخصی هستند. بی ثباتی در هر یک از این دو عرصه سبب ایجاد اعوجاج در عرصه ی دیگر خواهد شد. افراد می توانند زندگی خصوصی خود را از چشم دیگران پنهان کنند اما نمی توانند از تاثیرات آن بر زندگی سیاسی خود جلوگیری کنند. زندگی شخصی افراد اگرچه در هنگام آزادی امری خصوصی است اما در شرایط خاص، یعنی در نقاط بحرانی (مانند زندان، بازجویی و ...) بی شک در سرنوشت یک جمع از افراد تاثیر خواهد گذاشت.

بی شک قسمتی از شکستن ها و وا دادن های دانشجویان _ اعم از مستقل و غیر مستقل _ در بازجوئیها به دلیل استفاده ی بازجوها از نقطه ضعف های زندگی شخصی و خصوصی افراد بوده است. نکته ی جالب و البته تاسف انگیز اینجاست که دانشجویان وابسته به گروه حکمتیست نسبت به دیگر دانشجویان چپ بازداشت شده دارای عدم ثبات و بحرانهای بیشتری در زندگی شخصی خود بوده و قربانیان شماره ی یک بازجوها در بین بازداشت شدگان آذر ماه 1386 بوده اند.
بنده ادعا می کنم که این جمله باید آویزه ی گوش همه ی نیروهای سوسیالیست درون ایران باشد:

"
اگر نتوانی به خوبی مبارزه کردنت زندگی کنی چه در عرصه ی زندگی و چه در عرصه مبارزه به لجن کشیده خواهی شد."
8: بر خلاف نظری که در اوایل آزادی دانشجویان چپ از زندان در بین چپ دانشگاه و دانشجویان آزادی خواه و برابری طلب حاکم بود، قبل از باداشت ها هیچ جاسوسی در بین دانشجویان عضو داب وجود نداشت و وابستگی تعدادی از دانشجویان عضو دانشجویان آزادی خواه و برابری طلب در گروه حکمتیست و متعاقب آن بریدن و وادادن سریع اعضای وابسته به حکمتیستها و لو دادن اعضای مستقل دانشجویان آزادی خواه و برابری طلب عامل بسیاری از اطلاعات لو رفته فعالین چپ دانشگاه و مجموعه دانشجویان آزادی خواه و برابری طلب بوده است.

9: آنچه که قبل از بازداشتها از دانشجویان وابسته به گروه حکمتیست به دست وزارت اطلاعات افتاده بود و به صورت جای پائی برای ضربه زدن به کل چپ در دانشگاه به بهانه فعالیت یک گروه انگشت شمار در آمد از راه های زیر کسب شده بود:

* پیچیدن شایعه حکمتیست بودن اعضای داب در بین دانشجویان دانشگاه و «دامن زندن عمدی این شایعه» از سوی دانشجویان وابسته به گروه حکمتیست به عنوان دستوری از مسئول تشکیلات گروه حکمتیست به عنوان یک راه کار تبلیغی.
* پیچیدن شایعه حکمتیست بودن اعضای داب و دامن زدن به آن توسط فعالین دانشجویی راست مخالف داب به عنوان حربه ای برای ضربه زدن به این تشکل
* تک نویسی های گرفته شده از دیگر فعالین دانشجویی اعم از چپ و راست در بازداشت های گوناگون دانشگاه و به روی کاغذ آمدن شایعه ی توضیح داده شده در بالا به عنوان یک اقرار و باز شدن پرونده ای در رابطه با این موضوع در دستگاه امنیتی.

* مجموعه ی اطلاعات به دست آمده از شنود موبایل ها و انجام کودکانه ترین و ناشیانه ترین مکالمات (بعضا در حالت غیر هوشیارانه) از طریق وسیله ای که هیچ فعال سیاسی و اجتماعی و ... نباید کوچکترین اطمینانی به آن داشته باشد. (موبایل)

* مجموعه اطلاعات مفصل به دست آمده از کنترل حجم زیاد چتهایی که هفت- هشت دانشجوی وابسته به گروه حکمتیست با خانواده ی مدرسی انجام داده بودند و در آن وضعیت فکری و فعالیت عملی دیگر فعالین چپ در دانشگاه، روابط خصوصی افراد، ارتباطهای سیاسی غیر علنی دیگران، برنامه های آینده نیروهای چپ در دانشگاه و ده ها و صدها موضوع دیگر از طریق «یاهو مسنجر» و ای میل بین دانشجویان حکمتیست و خانواده ی مدرسی رد و بدل شده بود.
امروزه حتی نوجوانان سیزده – چهارده عضو موج سبز هم به اندازه ی سر سوزنی به «یاهو مسنجر» و ای میل های شرکتهایی نظیر «یاهو» اعتماد و اطمینانی ندارند چه برسد به فرد یا افرادی که می خواهند کار مخفیانه انجام دهند.

* مجموعه ی اطلاعاتی که توسط دانشجویان وابسته به گروه حکمتیست در مهمانی ها و پارتی ها (ابزار عضو گیری)، برنامه های گل گشت، کوهنوردی و ... دفعتا از زبان یکی از اعضا در رفته یا بعضا در حالت غیر هوشیارانه و در جمعی از افراد غریبه و آشنا، سیاسی و غیر سیاسی به زبان آورده شده و در مدت کوتاهی بین دانشجویان پخش شده است.

* مجموعه اطلاعاتی که به دلیل ضعف شخصیتی افراد وابسته به گروه حکمتیست برای بزرگ کردن خود یا مرهم گذاشتن بر روی عقده ها و ضعفهای زندگی شخصی در برابر دیگران به زبان آورده می شده است.
در یکی مفتضحانه ترین این موارد یکی از دانشجویان دانشگاه تهران که دست به گروگانگیری زده بود برای به دست آوردن دل دختری که به او علاقه داشته است در نزد او اعلام می کند که «فعالیت مسلحانه داشته» و «گروگانگیری» کرده است. بلافاصله بعد از آن در زمان کوتاهی افراد بسیاری از این موضوع با خبر می شوند.
(پیش از انتشار این نوشته آنرا برای بعضی از رفقا ارسال کردم تا نظرات خود را درباره ی آن بیان کنند. تقریبا همه رفقا اصرار داشتند که پاراگراف بالا حذف شود اما جواب این سوال مرا ندادند که «تحت چه شرایطی می توان اجازه ی سانسور حقیقت را به خود داد؟» بنابراین با پوزش از تمامی رفقا و با پوزش از تمامی خوانندگان این سطور، جسارتا پاراگراف بالا را به عنوان تکه ای از حقیقت و به عنوان بخشی از آنچه که واقعا اتفاق افتاده است سانسور نمی کنم. بار دیگر تاکید می کنم که قسمت 7 را با دقت بیشتری دوباره بخوانید و کسانی که موضوع را فهمیده اند و توانایی آن را دارند که وارد این موضوع بشوند ما را از شنیدن دانسته ها و نظرات خود محروم نکنند.)

* عدم آمادگی دانشجویان وابسته به گروه حکمتیست برای شرایط سخت، نداشتن هیچ نوع آمادگی ای برای مقابله با بازجویی و لو دادن بسیاری از مسائل در همان روزهای اول بازداشت و شکسته شدن در مقابل تاکتیتکهای ساده و ابتدایی بازجوئی.

* لو رفتن پاره ای از اطلاعات توسط نفوذی هایی که جمهوری اسلامی به مدد پول هنگفت و باد آورده ی نفت در تمام گروه های ریز و درشت خارج از کشور برای خود دست و پا کرده است. (خود دانشجویان وابسته به گروه حکمتیست پافشاری زیادی روی این موضوع داشته و استدلالات فراوانی در تایید آن بیان می کردند. از آنجا که این یک مساله درون گروهی بین حکمتیستها است از وارد شدن به آن خودداری می کنم.)

10: بعد از پایان یافتن دوره های بازداشت موقت و آزادی دانشجویان چپ بازداشت شده در آذر ماه سال 1386 به قید وثیقه، دانشجویان وابسته به گروه حکمتیست جار و جنجال زیادی به راه انداخته بودند و امنیت خود را بهانه ای کرده بودند تا از مطرح شدن اعمال آنها در قبل از بازداشت و همچنین عملکردشان در دوره ی بازداشت و دوران بازجویی جلوگیری کنند. هیچ یک از این دانشجویان با وجود دریافت پول از خارج از کشور، گروگانگیری و ... به زندان محکوم نشدند و به لطف «همکاری کامل و موثر» با بازجوهای خود شامل «رافت و عطوفت اسلامی» قرار گرفته و به یک تا دو سال زندان تعلیقی محکوم شدند.

این در حالی است که بعضی از دانشجویان مستقل چپ به زندانهای تعزیری (لازم الاجرا) بین یک تا دو سال محکوم شدند و بعضی از این احکام هم به اجرا در آمده و به پایان رسیده است.
(لازم به ذکر است که در بین هفت – هشت دانشجوی وابسته به گروه حکمتیست افرادی بعد از آزادی از زندان، از ورود به هر گونه بحثی خودداری کردند، ارتباط خود را با گروه حکمتیست قطع کردند و با پرداختن به زندگی شخصی خود هرگز تن به خبرچینی برای بازجوهای پرونده هاشان ندادند.)

11:بعد از آزادی دانشجویان چپ از بازداشت موقت، به جز چهار نفر هیچ یک از دانشجویان چپی که قبلا بازداشت شده بودند مجددا بازداشت نشدند. محمد پور عبدالله به دلیل فعالیت ها و ارتباط های خود بازداشت شد، بنده برای سپری کردن دوران محکومت خود روانه ی زندان شدم و خیلی بعد تر، بیتا صمیمی زاد و مهدی اللهیاری در اعتراضات بعد از انتخابات ریاست جمهوری به صورت اتفاقی در خیابان بازداشت شد.

«دانشجویان وابسته به گروه حکمتیست» بعد از بازداشت مجدد محمد پور عبدالله برای خلاص شدن از فشار سنگینی که به دلیل لو رفتن اطلاعات درونی خود بعد از آزادی گریبانگیرشان شده بود در جمع های خصوصی دانشجویی اعلام کردند که "محمد پورعبدالله بعد از آزادی اول خود با بازجوی خود ارتباط تلفنی داشته و «خبرچینی» می کرده است اما وقتی دوباره قدرت و سازماندهی «ما»(!!!) را مشاهده کرده است ارتباط خود را با بازجویش قطع کرده و اکنون به دلیل قطع کردن ارتباط خود با نیروهای امنیتی به منظور تنبیه بازداشت شده است."

بعد از آنکه برای محمد پور عبدالله حکم سنگین، غیر انسانی و بی دلیل، 6 سال حبس تعزیری صادر شد از آنجایی که دانشجویان چپ به شدت علیه ادعای «خبرچینی» مطرح شده توسط دانشجویان وابسته به گروه حکمتیست موضع گیری می کردند ادعای تازه ای مطرح شد و بنده مستقیما با گوش های خود از زبان مسئول یک کمیته ی سه نفره ی دانشجویی وابسته به گروه حکمتیست _ که در جریان بازداشتهای سال 85 دستگیر و اکنون با حکم یک سال زندان تعلیقی آزادانه در ایران زندگی می کند _ شنیدم که: "مشکل محمد پور عبدالله و حکم سنگین او به دلیل یک مشکل شخصی بین او و بازجویش می باشد که ما از چند و چون آن اطلاعی نداریم."

بنده به دلیل آنکه از ریز موضع گیری ها و ماجراهای قبل و بعد از بازداشت محمد پور عبدالله اطلاع دقیق دارم و با ارائه دهندگان تئوری جاسوس بودن محمد پور عبدالله مفصلا بحث کرده ام اعلام می کنم به عقیده ی من این ادعای دانشجویان وابسته به گروه حکمتیست کاملا غیر واقعی و نادرست است و به وضوح مشخص است که محمد پور عبدالله به دلیل فعالیت هایی که داشته است بازداشت شده است.

به نظر من ادعای جاسوس بودن محمد پور عبدالله از سوی کسانی مطرح می شود که خود به دلیل اهرمهای فشاری که به دست وزارت اطلاعات داده اند و برای فرار از زندان در حال خبرچینی برای وزارت اطلاعات هستند و این ادعا کاملا غیر واقعی است.

دانشجویان وابسته به گروه حکمتیست اکنون آزاد و رها در حال زندگی خود هستند و حکومت و دستگاه امنیتی کاری با آنها ندارد پس می توانند بدون مشکل _ اگر جرات و جسارت آن را داشته باشند _ این موضوع را که ادعا کرده اند محمد پور عبدالله جاسوس بوده است را تکذیب کنند تا بنده یک به یک به ذکر افرادی بپردازم که این ادعا را مطرح کردند و متن چتهای اینترنتی و بحثهایی که با بعضی دانشجویان وابسته به گروه حکمتیست داشته ام موجود و قابل انتشار است. خوشبختانه تعدادی از فعالان شناخته شده ی چپ دانشجویی هم در بعضی از این گفتگو ها حضور داشته و می توانند به عنوان شاهد اعلام موضع کنند.

12: کسانی که اسیر روابط شخصی خود هستند و حقیقت را به راحتی فدای روابط دوستانه ی خود با افراد و اشخاص می کنند هرگز صلاحیت آن را ندارند که ادعای تلاش برای یک آرمان بزرگ انسانی را با خود یدک بکشند و به واقع توان و وجود لازم برای این تلاش را هم ندارند. ادعای تغییر این جهان از سوی کسانی که توان تغییر دادن روندهای اشتباه و پذیرفتن مسئولیتهای اولیه خود را ندارد ادعایی مضحک و خنده دار است.

چه قبل از بازداشت های سال 1386 چه بعد از آن، چه در محیط دانشگاه و چه در بیرون از دانشگاه، چه در داخل ایران و چه در خارج از ایران افراد زیادی در صحبتهای خصوصی خود انتقادات زیادی را به روند فکری و حرکتی چپ دانشگاه و دانشجویان آزادی خواه و برابری طلب مطرح می کردند اما هیچگاه انتقادات خود را به صورت مشخص، رسمی و علنی انتشار ندادند.

بعد از آزادی دانشجویان چپ از بازداشت موقت انتقادات و مسائل جدی تری از سوی دانشجویان مستقل آزاد شده به دانشجویان وابسته به گروه حکمتیست وارد شد. بخش مهمی از این انتقادات مربوط به عملکرد بسیار ضعیف دانشجویان وابسته به گروه حکمتیست در زندان و لو دادن بسیاری از اطلاعات توسط آنها و ایجاد مشکلات جدی امنیتی برای دانشجویان چپ مستقل بود. متاسفانه این بخش از نیروهای چپ با وجود اینکه در متن ماجرا بودند و از تمام حقایق مطلع بودند باز هم صحبتهای خود را محدود به جمعهای خصوصی کرده و هیچگاه مباحث خود را به صورت منسجم، رسمی و علنی منتشر نکردند.

به نظر من کسانی که با سکوت خود به حکمتیسها فرصت دروغپردازی و تحریف واقعیات را دادند همانقدر در بی آبرویی چپ دانشجویی در جریان بازداشت های سال 85 مقصر هستند که هفت – هشت دانشجوی وابسته به گروه حکمتیست. آنها که سکوت کردند اجازه دادند جای شاکی و متشاکی عوض شود. آنها که سکوت کردند اجازه دادند جای قربانی و قربانی کننده عوض شود. آنها که سکوت کردند اجازه دادند دروغها به راحتی جای حقیقت را بگیرند. کسی که بر سر بازجویی بسیاری از فعالان چپ دانشگاه حاضر شده و همچون یک همکار با بازجوهای وزارت اطلاعات در شکستن دیگر دانشجویان همکاری می کرد و در سلول!!! خود از مزایایی مثل تلویزیون و یخچال و ... بهره مند بود، در سکوت کسانی که در مقام دلسوزی و به دلیل دوستی های گذشته _با وجود آنکه در زندان حقیقت را به چشم خود دیده بودند، با گوش شنیده بودند و با تن خود لمس کرده بودند _ در مقام قهرمان از زندان بیرون آمدند و به راحتی به آنسوی مرزها رفتند و در میان چپهای ترکیه و انگلیس و جمع پناهندگان ایرانی خارج از کشور ادعا کردند بی رحمانه ترین شکنجه ها را تحمل کرده اند و حتی با اینکه شکنجه ی جنسی شده اند مقاومت کرده و نشکسته اند!!!

آن زمان سکوت می کردند به این بهانه که پرونده ها باز است و فعالین چپ زیر ضرب و اکنون سکوت می کنند به این بهانه که پرونده ها بسته شده است و موضوع فراموش شده است. وقتی کسی قدرت پذیرش اشتباهات خود را ندارد سعی می کند روی آن اشتباهات را _ هرچند کوچک باشد _ با خاکِ زمان بپوشاند و ناخواسته تبدیل به ابزاری می شود سهل و الوصول در دست آنانکه برای پوشاندن اشتباهات بسیار بزرگ تر نیاز مبرم و حیاتی به دفن حقیقت در گورستان زمان دارند.
13: در جریان بازداشت های آذر ماه 1386 تعداد زیادی از دانشجویان به دلیل برگزاری مراسم روز دانشجو بازداشت شدند اما در حقیقت این حجم از بازداشت هیچ تناسبی با برگزاری یک تجمع دانشجویی نداشت. 13 آذر 1386 تنها یک بهانه بود. فرصتی که دستگاه امنیتی حکومت از ماه ها قبل خود را برای آن آماده کرده بود. دستگاه امنیتی با بازداشتهای گسترده فعالین چپ دانشگاه به بهانه ی مراسم روز دانشجو و تطبیق بازجوئی ها و گفته ی افراد مختلف بازداشت شده _ و البته به لطف «همکاری کامل و موثر» دانشجویان وابسته به گروه حکمتیست _ تا آخرین قطره از اطلاعات بازداشت شدگان را بیرون کشیدند و تعداد زیادی از نیروهای چپ دانشگاه به دلیل لو رفتن موقعیت و وضعیتشان زمین گیر و منفعل شدند.

اینکه عده ای به راحتی در مصاحبه های خود در خارج از کشور ادعا می کنند که به دلیل شرکت در مراسم روز دانشجو بازداشت شده اند و هیچ کس از دانشجویانی که در آن مراسم حضور داشته اند و اکنون به کشورهای اروپایی پناهنده شده اند صدایشان در نمی آید و واقعیت را نمی گویند که فلان فرد نه به دلیل فعالیت های دانشجویی که به دلیل ارتباط خود با یک گروه خارج ایران بازداشت شده است واقعا تاسف بار و رقت انگیز است.

14: دانشجویان وابسته به گروه حکمتیست هرگز اجازه ی ورود وکیل مدافع به روند قضایی پرونده های خود را ندادند و مانع مطالعه ی پرونده های خود توسط وکلای حقوقی شدند. آنها بدون وکیل مدافع در دادگاه شرکت کردند و با حکمهای یک تا دو سال زندان تعلیقی (حبس های غیر اجرایی) از دادگاه بیرون آمدند. دسترسی دکتر ناصر زرافشان به بعضی از پرونده در روزهای اول بعد از بازداشت و مطالعه ی قسمتی از آنها چنان این مبارز قدیمی جبهه ی سوسیالیسم را شوکه کرده بود که در جمع عده ای از دانشجویان چپ گفت: «... این نوع بریدن و وادادن حتی در بین نیروهای راست و سلطنت طلبها هم بی نظیر است. به هر جای پرونده ی اینها که دست می زنی گند و کثافت بیرون می زند. هیچ کدام از شما که فعلا در قد و قامت آن نیستید که با آن بچه ها مقایسه شوید اما بدانید بچه های ما را زیر شکنجه می کشتند و حرف نمی زدند... سعید سلطانپور را شب عروسی اش بردند و طوری شکنجه کردند که استخوان لگن او خرد شده بود و کلیه اش درون استخوان لگن له شده و متلاشی شده بود اما چیزی به زبان نیاورده بود. این دار و دسته با دو تا کشیده و پس گردنی مثل بلبل حرف زده اند. عباراتی مثل «راستی ....»، «تا یادم نرفته ...» و ... عبارات عادی و متعارف در اوراق بازجویی نیستند. این یعنی اینکه موضوع از بریدن هم گذشته و شما برای خوش خدمتی چیزی را به بازجوها می گوئید که از اصلا از شما نخواسته اند و نپرسیده اند. یک نفر آدم درست و حسابی بالای سر اینها نبوده که لااقل این را یادشان بدهد که بریدن هم حد و مرزی دارد. آن وقت اینها ذوق می کردند که دارند اسم فلانی و بهمانی را با اسپری روی در و دیوار می نویسند و دلشان خوش بوده که دارند کار مخفی می کنند...»

15: آن بخش از دانشجویان چپی که بعد از بازداشتهای آذر ماه 1386 پا به عرصه فعالیت گذاشته اند و با استدلالاتی نظیر:

* ساختن دوباره ی یک تشکل چپ در دانشگاه کاری دشوار یا غیر ممکن است.
* می شود داب را دوبار با نیروهای مستقل چپ احیا و بازسازی کرد.
* هنوز می توان از نام دانشجویان آزادی خواه و برابری طلب استفاده کرد.
* و ...

در رویای بازسازی دوباره ی داب هستند می توانند برای لحظه ای در تنهایی، خود را با قوم گرایان فارس مقایسه کنند. فراموش کردن حال و آینده و متوقف شدن در گذشته. آیا چپ دانشجویی می خواهد به همین قانع باشد؟ آیا دشواری و سختی یک کار دلیل قانع کننده ای برای فرار از انجام آن است؟ فعالیت های سیاسی و اجتماعی با نامها شکل می گیرد یا با «فکر» و «عمل»؟ وقتی کسی اطلاع کامل و مشخصی از گذشته ی یک جریان سیاسی ندارد چگونه می تواند آن را احیا و بازسازی کند؟ وقتی «هم دانشکده ای» بودن، «هم پیاله بودن»، «همشهری» بودن، «هم جنس» بودن، «دوست» بودن و «...» بودن برای فرد یا افرادی رابطه های معنا دارتر و قوی تری هستند تا «فکر مشترک» و «عمل مشترک» آیا امکان دسترسی به حقیقتی که سعی در پنهان شدن آن وجود دارد ممکن است؟

***

از دانشجو گرفته تا کارگر، از مترجم گرفته تا کشاورز، از روشنفکر گرفته تا زحمتکش و ... هر کس که ادعای چپ بودن، مارکسیست بودن، سوسیالیست بودن، کمونیست بودن را دارد آیا نباید لحظه ای با خود خلوت کند و با بازخوانی دقیق و بی طرفانه ی خویش از خود سوال کند:

آیا من کسی هستم که درک و آگاهی تغییر وضعیت جامعه خود و جهان موجود را دارم؟

آیا من کسی هستم که توانایی تلاش برای تغییر وضعیت جامعه خود و جهان موجود را دارم؟

بازی پورتوریکو

    این یکی از بازی های مورد علاقه‌ی من و همسرم است. هر دو در آن مدعی هستیم، بر سر آن دعواها کرده‌ایم و هر کدام از ما برای پیروزی در این ب...